شهريار

با عقل آب عشق به يك جو نمي رود

بيچاره من كه ساخته از آب و آتشم

در وصل هم چو روي تو اي گل در آتشم

عاشق نمي شوي كه ببيني چه مي كشم؟

گرچه مرا دوست ندارد

سروده شده در ۲۶/۱۲/۸۷

مرغ دل ما بالِ رها دوست ندارد

دل بسته ي زندان كه سرا دوست ندارد

در لشكر م‍ژگان پر از تير و تك عشق

فرمانده ي دل چون و چرا دوست ندارد

تا لحظه ي ديدار به جنگيم و تقلا

چون دل بر ما صبر و رضا دوست ندارد

درگير تناقض مشو،اين شرك الهي است

جز سجده به او ذات خدا دوست ندارد

تقصير دگرگوني دوران من و توست

گر بلبل شوريده ،صدا دوست ندارد

ياري كه غم و شادي او درد و دل ماست

او عشق من است گرچه مرا دوست ندارد

دل دار من آن حور پري چهر ...

جز در ره او روح، بلا دوست ندارد

شعري از گرماي هواي دهلي نو

عليرضا قزوه، شاعر معاصر در تازه‌ترين شعر خود نوشته است:
اي جوانان عجم اجر شما با اسفناج!
مثل سلطاني که صبح افتاده است از تخت و تاج
گيج گيجم، گول گولم، هاج و واجم، هاج و واج
پيش از اين در عهد دقيانوس عشقي بود و نيست
عاشقي پول سياهي بود کافتاد از رواج
روزگاري عقل و عشق از ما گرفتي خط و ربط
روزگاري هند و چين مي‌دادي ايران را خراج
عاشقان پر مي‌کشند اين روزها در قصر وهم
شاعران افتاده‌اند اين روزها از برج عاج
زندگي اين روزها اين است : تزويج دو ضد
کافر زاهد صفت با شاعر عاشق مزاج
نيستي در خانه‌ها حرفي به غير از داد و قال
نيستي در سفره‌ها چيزي به غير از احتياج
عارفان يعني خريداران درد بي دوا
صوفيان يعني گرفتاران زخم بي علاج
شيخ يعني آن که در خلوت نمي‌بيند خدا
خواجه يعني آن که بازي مي‌کند با خشت و خاج
در فتوت نامه تان چيزي نخواندم جز حسد
در سياست نامه تان حرفي نديدم غير باج
بعد از اين بر عقل و دينم مي‌کشم طرحي دگر
بعد از اين بر شعرهايم مي‌زنم چوب حراج
غير شاعر کس به شعر شاعران قيمت نداد
کس اميرالحاج را حرمت نکردي غير حاج
سبزي از دل‌هاي مان رفته ست، دل‌ها آهني ست
اي جوانان عجم اجر شما با اسفناج!
عصر حجيّت گذشت و دور عليّت رسيد
حجّت ما همچنان عشق است روز احتجاج
کاش باران مي‌گرفتي در شب ما کاش کاش
کاش نرگس مي‌دميدي در دل ما کاج کاج
باز ديشب اصفهاني در دلم دم مي‌گرفت
افتخاري قطعه‌اي مي‌خواند از استاد تاج
باز هم از دهلي نو مي‌روم تا اصفهان
تا شب زاينده رود و سوز آواز سراج
علي رضا قزوه
اسفند ماه 1387 ـ دهلي نو

شعری از مشیری

پشه اي در استکان آمد فرود
تا بنوشد آنچه واپس مانده بود
کودکي-از شيطنت- بازي کنان؟
بست با دستش دهان استکان!
***********************
پشه ديگر طعمه اش را لب نزد
جست تا از دام کودک وارهد.
خشک لب؟ مي گشت؟ حيران؟ راه جو
زيرو بالا? بسته هر سو؟ راه او.
**********************
روزني مي جست در ديوار و در
تا به آزادي رسد بار دگر.
هر چه بر جهد و تکاپو مي فزود
راه بيرون رفتن از چاهش نبود
**********************
آنقدر کوبيد بر ديوار سر
تا فرو افتاد خونين بال و پر
جان گرامي بود و آن نعمت لذيذ؟
ليک آزادي گرامي تر؟ عزيز

قصه رنج و گنج

كتاب شناسي انقلاب اسلامي
محمد دهناد
جام جم صفحه ۸ - بیستم بهمن ۸۷
ادامه نوشته

انقلابی برای بیشتر دانستن

جام جم مورخ ۱۴ بهمن ۸۷

بررسی کتاب و کتاب خوانی قبل و پس از انقلاب اسلامی

انقلابی برای بیشتر دانستن

محمد دهناد

درآمد:شاید در کتاب های تاریخی خوانده باشیم که از وصایای شاه بی کفایت قاجار به خلف بی کفایت تر خود آمده که :«برای آن که راحت حکومت کنی؛سعی کن که ملت گرسنه و بی سواد بمانند»

آری، این طریقت طاغوت برای استیلا  بر عقل ها، ثروت ها و آزادی های جوامع است که از دیرباز  در کلام خداوند بزرگ نیز چنین بازتاب یافته است:

» خداوند سرپرست کسانی است که ایمان آورده اند، آن ها را از تاریکی ها( جهل و نادانی) به سوی روشنایی( دانایی) بیرون می آورد و زورگویان سرپرست انسان های کافرند که آن ها را از روشنایی به تاریکی( جهل و نادانی ) فرو می برند...»(آیه الکرسی).

شاید به همین دلیل باشد که یکی از  مقیاسهای درست و نادرست بودن حوادث را باید در تاثیر آن ها در آگاهی و نا آگاهی جامعه ی تحت تاثیر آن جست و جو نمود.

ادامه نوشته

نامه ای در 9 بهمن 87

دلم به تاب و تبی سبز مبتلا بادا

به آستان تو ای آشنا گدا بادا

فرشته وار اگر نیست جان آلوده

ز بندهای درون جان ما رها بادا

به تلخ کامی دوران بخند چون خورشید

بسوز تا بدهی نور  کار ما بادا

تحولی است شدن،نیستی چه آسان است

برای بودن تو گرمی صفا بادا

اسیر باد حوادث اگر شدی ای دوست

به پشتوانه ی تو دست مرتضا بادا

تو اوج همت و صبری چو کوه ، چون آذر

به قلب نازک تو ، عالمی فدا بادا