پنج شنبه شب ،آخرین شب ماه شعبان بود که با روحانی جوان و خوش بیانی که بیشتر در صدا و سیما و اینترنت می توان پیدایش کرد – شهاب مرادی – به دیدار مدرسه ی بزرگ و پر قدمتی رفتم که " شاگردان عجیبی " است.
نکته جالب این که در این مدرسه و کلاس های عجیب و غریب اسم خود ما هم نوشته شده بود.
اگر مشخصات شاگردان این مدرسه را برای شما تعریف کنم شما هم با ما هم داستان می شوید که چقدر شگفت انگیز است؟!
در این مدرسه شاگردانی بودند که چهل سال و بیشتر در کلاس دو و اول ابتدائی ، هرسال قبول می شوند اما دوباره می آیند و در همان کلاس ثبت نام می کنند.
در این مدرسه حتی شاگردانی دیدیم که تا دوم راهنمایی و اول دبیر ستان درس خوانده اند و قبول شدند اما دوباره خود را در کلاس اول دبستان ثبت نام کردند.
دیدن این مدرسه و شاگردان و عجیب و غریبش که از تکرار شدن درس هایی که ده ها سال آن را می خوانند چنین لذت می برند و به هیچ" تغییری" رضایت نمی دهند در عصری که در لحظه " دنیایی تازه متولد می شود" برایم باور کردنی نبود.
با شهاب مرادی به دیدن مدرسه ای رفته بودیم که خیلی ها در آن هیچ علاقه ای به تغییر و پیشرفت نداشتند ؛اما با اشتیاق پشت میز و نمیکت آن می نشستند و رنج رفتن و آمدن و گرسنگی و تشنگی اش را در سرما و گرما تحمل می کردند.
دقت به این صحنه تکان دهنده بود که " مدرسه خویشتن داری" در ماه رمضان ، محصلینی چون ما دارد که از بلوغ شرعی تا کنون - که به بلوغ عقلی نرسیده ایم - همه در پله نخوردن و ننوشیدن آن در جا می زنیم.
وقتی دیدم،که خیلی ها هستند پنجاه ،شصت سال است در پله ی اول هستند یا حتی پشت در مدرسه برای ورود به آن دل دل می کنند .بسیار از عاقبت خود ترسیدم.
واقعا جای ما در این نردبانی که خدا برای ما فراهم دیده کدام پله است؟
همان پله نخوردن و تشنه ماندن؟یا پله ندیدن و نشنیدن منهیات،؟یا برای ترقی و دیدن ملکوت آسمان ها چشم ها را گشودن و گوش را برای حقیقت و دل را برای تسلیم آماده کردن؟
این روزها دقت در سفره های روزه داریمان – که از قناعت خالی است –
دقت در رفتار روزه داریمان – که گاه خالی از مهربانی و هم دلی است –
ترافیک بی رحمانه نزدیک افطار خیابان هایمان و فریادهایی که به هم حواله می دهیم.
و ... بسیاری از خانواده هایمان به خاطر مسائل مالی نه به مهمانی کسی جز خدا می روند و نه مهمانی به خانه شان می آید جز خود خدا...
در این مدرسه بیش از آن که کتاب درسی بخرند، تنقلات ساعت تفریح می خرند .
در این اوضاع احوال قیمت گوشت و مرغ بالا می رود و تلخ ترین زولبیا و بامیه ها پخته می شود و عاقبت این همه تشویق و ترغیب آنکه شاید عده ای غفلتا در رادیو صدای قرآن به گوششان برسد یا وقتی به انتظار سریال طنز مناسبتی تلویزیون هستند – اجبارا – و – استثنائا – در حد 5 دقیقه موعظه ی یک صاحب دل را گوش کنند.
حال آن که درس هایی که به ما می دهند پاداشی بالاتر این ها دارد و آنها که در این بین به مرتبه ی بالاتری رفته اند به مقام " تقوا " رسیده اند.( سوره بقره)
تقوایی که هر که در پیش بگیرد برای او راه هایی باز خواهد شد که روزی اش از مسیر های غیر قابل پیش بینی فراهم خواهد شد.( سوره طلاق)
یادم آمد در روایتی خواندم که زهرای مرضیه ر- علیها سلام - غذایی برای شب های قدر فراهم می کرد تا حتی کودکان نیز در این شبهای آسمانی از گرسنگی به خواب نروند... تا جان کودکان برای عبادت خد ا قوی شود.
آموزگاران چه درسی به ما دادند و ما چه فرا گرفتیم؟
خدا به همه مان رحم کند!