داستاننويسي با چشمهاي بسته

در واقع انگيزههاي الهي دفاع و جهاد، زماني كه با الگوهاي مردمشناختي و فرهنگي اقليمهاي متفاوت جهان اسلام پيوند ميخورد، اگرچه ظهور و بروز متفاوتي را از خود نشان ميدهد؛ اما ناشي از يك ريشه مشترك است كه بارها و بارها قابل تجديد تجربه هستند.
پيدايش جريانهاي انحرافي و استعماري مانند طالبان و القاعده كه بنا به يك تلقي شاذ و منحوط از اصول اسلامي در پي ضربه زدن به چهره تابناك جهاد و مقاومت اسلامي است، ضرورت تبيين وجوه افتراق مقاومت اصيل ديني با اين جريانهاي افراط زده را در عرصههاي مختلف چنان پديدار نموده كه بيتوجهي به آن ميتواند اصل مقدس جهاد را نيز (حتي در داخل سرزمينهاي اسلامي) دچار وهن و ترديد نمايد. هنر مقاومت از افغانستان و كشمير تا ايران، لبنان، فلسطين، مصر و الجزاير آوردگاهي خطير براي تبيين ايدئولوژيك مقاومت اصيل اسلامي از افراطگرايي كور است. در اين زمينه متاسفانه كارنامه نويسندگان ايراني، يك كارنامه روشن و قابل قبول نيست، شايد به همين سبب حتي تجديد چاپ مجموعه داستان «مردارخوار» احمد شاكري بهانهاي باشد براي گفتگو و معرفي اين مجموعه كه شجاعانه داستانهاي دفاع مقدس را در كنار روايتهايي از افغانستان و فلسطين اشغالي قرار داده است.
چراغ اول
گرچه احمد شاكري امسال سي و پنجمين سال زندگياش را ميگذراند، اما حضور طولاني مدتش به عنوان دبير تحريريه ماهنامه «ادبيات داستاني» و عضويت مستمرش در هيات داوري جوايزي مانند كتاب سال، كتاب فصل، جلال آلاحمد، قلم زرين و ... عضويت در مجامع ادبي مانند انجمن قلم ايران، شورايعالي ادبيات داستاني بسيج و شوراهاي سياستگذاري جشنوارهها و رويدادهاي ادبي در كنار اخذ جوايز متعدد براي كتابهاي عريان در برابر باد، باران نيمروز، سرزمين پدري و انجمن مخفي او را به چهرهاي شناخته شده در عرصه نقد داستان تبديل كرده است.
شاكري بيش از آنكه داستاننويس موفق و شناخته شده و مخاطبپسندي باشد، يك معلم داستان است و به همين سبب نوشتههايش نمونههاي خوبي از رعايت الگوهاي آموزشي داستان براي داستاننويسان جوان محسوب ميشود.
تحصيلات حوزوي و دانشگاهي به وي نگاهي فلسفي داده و به همين دليل ميتوان گفت درباره سطر به سطر حرفهايش در عرصه داستان و نقد ادبي استدلال دارد.
وي همچنين در استخراج استدلالهاي آثار داستاني ديگر و معرفي و نقد اين آثار نيز با همين روش جلو ميرود و بنابراين از معدود منتقداني است كه با مطالعه يك اثر ميتواند جريان فكري آن را استخراج و تحليل كند.
مجموعه داستان مردارخوار كه در سال 88 مجددا منتشر شده است يك كتاب 270 صفحهاي است كه در آن 16 داستان از مجموعه كارهاي او به همت انتشارات تكا (توسعه كتاب ايران) به چاپ رسيده است.
در اين مجموعه چند داستان دفاعمقدسي و چند داستان بينالمللي وجود دارد كه در فضاي فلسطين و افغانستان روايت ميشود.
نكته قابل توجهي كه جسارت موجود در اين داستانها را ستودنيتر ميكند، نوعي فضاسازي است كه شاكري درباره فضاي داخلي سرزمينهاي تحت اختيار رژيم اشغالگر قدس عرضه كرده و توانايي است كه وي براي توصيف زبان، فرهنگ و رفتار شهروندان اسرائيلي از آن بهره گرفته است.
وي كتاب خود را با يكي از آيات تورات چنين به پايان برده است: «واي بر آنان كه بر بسترهاي خود، ظلم را تدبير ميكنند و مرتكب شرارت ميشوند. در روشنايي صبح، آن را به جا ميآورند. چون كه قوت دست ايشان است. بر زمينها طمع ميورزند و آنها را غصب ميكنند و بر خانهها نيز و آنها را ميگيرند و بر مرد و خانهاش و شخص و ميراثش ظلم ميكنند.»
احساس تعهد براي يك حركت ويژه
احمد شاكري معتقد است: «در دنياي داستان تا هر امري دروني نشود و فكر نويسنده را به خود مشغول نسازد نميتوان انتظار داشت كه او بتواند موضوعي از مسائل روز را تبديل به يك مقوله داستاني كرده و براي پروردن و از كار درآوردن آن تلاش نمايد.»
شايد اين نكته شاكري راز تفاوت توليد يك اثر شعر و يك داستان در عرصه ادبيات باشد.
داستان بر خلاف شعر و نثر ادبي كه جوششي هستند، موضوعي عميق و ديرياب است. يعني اينقدر كه برانگيخته شدن احساس يك شاعر براي آفرينش يك شعر ناب مقدمهاي كافي است، پيدايي داستان به مقدماتي بيش از اين نياز دارد زيرا بدون علم و آگاهي يك اثر داستاني خوب از كوره و سنگ محك قلم بيرون نخواهد آمد.
در واقع تا انگيزه و احساس نياز داستاننويس به قدري نباشد كه او را به فراگيري علم و آگاهي (اعم از تجربه و مطالعه) براي خلق داستان تحريك كند، نويسنده به طرف تعميق معلومات خود براي دستيابي به يك طرح ذهني نميرود و بنابراين نميتوان انتظار داشت يك داستان ناب نيز نوشته شود.
انگيزههاي ناكافي براي ورود به عرصه فراملي
براساس آنچه گذشت، عدم توليد آثار فراملي آنچنان كه نويسندگان بينالمللي بدان ميپردازند در ميان نويسندگان بااستعداد كشورمان قابل توجيه است. در اين زمينه تعبير نويسنده اين كتاب هم شنيدني است. شاكري ميگويد: «عدم استقبال نويسندگان حتي ارزشي از مقوله مقاومت اسلامي خارج ايران اعم از عراق، افغانستان، فلسطين و لبنان را ميتوان در همين عوامل انگيزشي جستجو كرد. اولين دليل، حوزه مخاطبان اين نوع آثار است؛ مخاطب داخلي يا خارجي.
در خصوص مخاطبان خارجي كه به دليل نبود برنامهاي براي ترجمه از ابتدا براي خارج مرزها نوشتن بايد منتفي تلقي شود. درباره مخاطبان داخلي هم 2 چالش جدي وجود دارد.
اول اين كه برخي موضوعها به لحاظ خبري و رسانهاي به حدي اشباع شدند كه نويسنده به انفعال كشيده شده است و موضوع اينقدر تكرار شده كه مردم سوالي ندارند تا از دل اين پرسشها بتوان سوژهاي نو استخراج كرد و همه اين موضوعات در رسانهها ميسوزند.
دوم اين كه بيشتر نويسندگان فكر ميكنند مقاومت اسلامي در سرزمينهاي ديگر نيز بازتابي از مسائل انقلاب خودمان است و هر واقعهاي كه در فلسطين و لبنان اتفاق افتاده در ابعاد بسيار وسيعتر در جريان انقلاب و جنگ تحميلي براي مردم ملموس بوده است.
يعني در برابر هر اتفاقي كه در خارج از كشور به عنوان حماسه باز توليد ميشود يك يا چند نمونه در نقطه عاليتر آن در جريان 30 ساله انقلاب موجود است.
در اين چالش نويسنده با اين موضوع مواجه است كه حماسههاي بيرون مرزها در مقابل عظمتي كه در حماسه دفاع گوشت و پوست و روح مردم با آن درگير بوده حرف تازهاي براي گفتن نداشته باشد.
داستانگويي با چشمان بسته
از زمان پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357، ايران هيچ ارتباطي با رژيم اشغالگر اسرائيل نداشته است.
حتي گذرنامه ايراني هم در اين كشور بياعتبار تلقي ميشود و به عبارتي هرگونه رفت و آمد شهروندان ايراني به محدوده سرزمين جعلي اسرائيل ممنوع است.
بنابراين سالهاست كه شهروندان ما به داخل فلسطين نرفتهاند و به همين خاطر نميتوان انتظار داشت هيچكس و از جمله نويسنده كتاب مردارخوار، تجربهاي عيني از حضور در اسرائيل داشته باشد.
اين در حالي است كه احمد شاكري در داستانهاي «كلمه سنگ» و «رستوران ياهانافي» وارد فضاهايي در سرزمينهاي فلسطيني نوار غزه و بيتالمقدس و همچنين فضاهاي مرتبط با اسرائيليها مانند تلآويو و هبرون شده است. البته اين ورود نويسنده به توصيف فضاهاي ياد شده خلاصه نميشود.
بخش عمدهاي از داستان مكاتبات، مكالمات و مراوداتي است كه از زبان يا در مقابل اسرائيليها روايت ميشود.
اين اتفاق طبعا پر است از اسمها و نشانها، فرهنگ و رفتار اسرائيليها كه ما از ديدن آنها از نماي نزديك بيبهرهايم.
مهمترين سوالي كه ميتوان مطرح كرد اين است كه بدون درك مستقيم چنين فضاها و اشخاصي واقعا چگونه ميتوان به اين ساحتها نزديك شد و فضاسازي كرد.
اين مدرس ادبيات داستاني براي توضيح چگونگي دستيابي به چنين فضاي داستاني ميگويد:
«نويسنده بايد از چيزي كه تجربه كرد، بنويسد تا آنچه ميداند، زيرا دانستن اطلاع نظري از اتفاقات و جزييات آن است اما تجربه ناظر به احساس ما نسبت به واقعيت است.»
شاكري در توضيح اين بخش و تطبيق آن براي دستيابي به فضاي ايجاد شده در اين داستانها و داستانهاي بخش افغانستان در اين كتاب ادامه ميدهد:
«راههاي زيادي براي تجربه وجود دارد. مهمترين راه تجربه مشاهده است، اما اگر به هر دليل مشاهده امكانپذير نشد نميتوان گفت تجربه ديگر ممكن نيست.
شيوههاي ديگري هم هست كه در طول يا عرض تجربه قرار ميگيرند. مثلا مطالعه كردن، روشي در طول تجربه است. يعني فرد درباره فضايي كه ميخواهد بنويسد فقط مطالعه كند. البته ميتوان گفت كه از چنين روشي نميتوان يك اثر ششدانگ (كامل) درآورد. به نظر من بهترين شيوه در چنين وضعيتهايي كه مشاهده مستقيم امكان ندارد، استفاده از تجربه ذهني است. هرچند اين روش زحمت و زمان بيشتري ميطلبد.»
تجربه ذهني و زندگي در داستان
تصور كنيد داستاني مينويسيم كه در فضاي قاجاريه اتفاق افتاده يا اين كه يك نسل چهارمي انقلاب ميخواهد داستاني درباره جنگ، فضاها و اتفاقات آن بنويسد.
آيا اين كار ممكن است؟ در جواب بايد گفت اين كار عملي است به شرطي كه نويسنده بتواند هر چه بهتر با وسايل مختلف آگاهي خود را درباره فضاي داستان بالا ببرد و ذهنش را براي واكنش متناسب با اين فضا آماده كند.
شاكري در تعريف تجربه ذهني بر اين نكته پاي ميفشارد و ادامه ميدهد: «در تجربه ذهني بايد بار حسي يعني همان واكنشي كه روح ما از ديدن فضاها به طور مستقيم كسب ميكند از بازسازي مجموعه اطلاعاتي كه كسب ميكنيم در ذهن باشد. طبيعي است كه هر چه اطلاعات بيشتر و مقرون به واقعيت باشد، اين حس نيز بهتر ايجاد ميشود.»
اين راه البته روشي طولاني است كه 2 آزمون دارد. اول اين كه بايد خود فرد نويسنده بتواند در آنچه مينويسد زندگي كند و دوم اين كه پسزمينههاي فرهنگي چنان بازسازي شود كه به روشهاي مختلف نويسنده و منتقد مطمئن شود كه احساس يك واكنش واقعي است.
در واقع وقتي ما بتوانيم در داستان زندگي كنيم ميتوانيم براساس تعريف آلفرد هيچكاك كه گفته داستان همان زندگي است كه نقاط كسالتبار آن را حذف كرديم احساس خود را از حيث جامعيت براي استخراج داستان بسنجيم. با اين تفاوت كه در اين روش (تجربه ذهني) همه چيز را از صفر ميسازيم.»
چالشهاي داستاننويسي ذهني
مهمترين چالش تصويرسازي ذهني براي نويسنده مخاطب است. در اين زمينه تجربه شاكري ميگويد: «ما براي نوشتن يك داستان ذهني درباره فلسطين براي مخاطب ايراني همين قدر كه بتوانيم كلياتي از فرهنگ و اماكن لازم را توضيح دهيم كافي است، اما اگر قرار باشد يك فلسطيني كتاب ما را بخواند، بايد توانسته باشيم بطن بومي و ملي آن را نشان دهيم.
اين داستاننويس ميافزايد: «مثلا درباره داستانهاي افغانستان، يكي از افاغنه اين ايراد را به من گرفت كه برخي از اصطلاحات شما مربوط به شمال افغانستان است و گروهي براي جنوب اين كشور و اين مورد براي خود افغانيها مشخص و نامطلوب است.»
وي ادامه ميدهد: «اين نقيصه نهتنها در اين دسته از نوشتهها ميتواند آزاردهنده و مضر تلقي شود بلكه ادبيات سياهنويسي براي دفاع مقدس كه به بهانه جهاني شدن برخي نويسندگان را به غيربومي نوشتن وادار كرده نيز متضرر مينمايد.
به گونهاي كه با حذف ويژگيهاي بومي و منحصر به فرد براي دستيابي به زبان جهاني فضايي بيگانه با محيط منحصر به فرد جبهه آفريده شود.
در اين داستانها اگر نامها عوض شوند و به جاي اسمهاي ايراني، نامهاي خارجي گذاشته شوند، چيزي از داستان كم نميشود.
بنابراين بوميسازي، مهمترين دغدغه داستاننويسي براساس تجربه ذهني است.