وقوف در مناي هزار اسماعيل
وقوف در مناي هزار اسماعيل

جام جم آنلاين: از سالهاي پاياني دهه 70 كه هر نوروز، روزگار بسياري از هموطنان در مناطق عملياتي جنوب كشور نو ميشود؛ ميليونها نفر از دوستداران ارزشهاي دفاع مقدس و كساني كه از واژه گردشگر عبور كرده و به مقام «زيارت» رسيدهاند به مناطق جنگي مي روند.
در قربانگاهي كه ابراهيم ملت ايران در آن هزاران اسماعيل خود را به قربانگاه ايثار و شهادت برد، در لحظه عروج، توقف ميكنند تا در خيمهاي از خيمههاي كربلا ، بودن در جبهه حق عليه باطل و تجربه و شهود با شهدا را شاهد باشند زيرا در جبههها بينايي در چشم فروبستن و خودشناسي در از خويش بيگانه شدن است.
آنچه در پيش روست روايتي عمومي و فرهنگي از همسفري و همسفره بودن با راهيان نور 88 است.
از تهران كه راه بيفتي، مرحله به مرحله آماده ميشوي و عبور ميكني تا به جنوب برسي.
جز راه طولاني و آمارگراني كه در مبادي ورودي شهرها در مسير ايستادهاند تا تو را جزو گردشگران نوروزي آن شهر حساب كنند، كسي جلويت را نميگيرد. كاش در اين سفر به حساب نياييم، چون شنيدهام اگر كسي در وادي عشق عددي باشد خريدني نخواهد شد.
محل استقرار گروه ما خرمشهر است، همانجا كه بايد احرام پوشيد و با وضو بود.
بوي شهدا هنوز در كوچه كوچه شهر ميآيد. خرمشهر را تا به حال نديده بودم.اما حس غربت نميكنم اينقدر كه در اين شهر آشنا و دوست پر كشيده در اينجا دارم.
الف) سنگرگاههاي خرمشهر
گر چه مناسك راهيان نور بسيار فشرده و سنگين است، هنوز نفس زدن در جنگ را تجربه نكردهايم؛ اما وقتي از بخشهاي نو ساز بعد از جنگ به سمت هسته و بافت قديمي شهر حركت ميكنيم به فضاي جنگي خو ميگيريم.
از صدها متر مانده به مسجد جامع، در و ديوار خانه مردم و مغازه و ديگر ابنيه هنوز تير و تركشهاي دوران دفاع بر پيشاني دارد.
به يك مغازه كه يك چهار راه پايينتر از مسجد جامع است، ميروم كه متاعي اندك براي فروش آورده است.
از او اوضاع كاسبي و وضع شهر را ميپرسم متعجب ميشوم وقتي ميگويد بيش از 25 سال اين مغازه بسته بوده و يكي دو ماه است آن را باز كرده. وسايل تير خورده و سقف مغازه را نشانم ميدهد و ادامه ميدهد تازه اينجا را بازگشايي كرديم و اوضاع رو به بهبود است.
نزديك نماز مغرب است براي تجديد وضو به طرف مسجد جامع ميرويم.اطراف مسجد از جمعيتي كه گاه بياختيار اشك ميريزند و پلاكاردها و بنرها و داربستهاي تبليغاتي كه هر نهادي براي نشان دادن خود جلوي مسجد علم كرده پر است.
صف طولاني تجديد وضو و تعداد چند هزار نفري نماز گزار مرا به ياد آمارگراندر ميانه راه مياندازد.
در دلم ميگويم: «كاش يكي بود كه اين چهار پنج چشمه دستشويي سالم و 4 تا شير آب را كه براي وضو گرفتن چند صد هزار زائر مناطق جنگي در نظر گرفته شده را نيز حساب كند و اينكه احتمالا اينجا جزو ميراث فرهنگي هست يا نيست؟»
نماز آغاز ميشود و جوانها مثل روزهاي آغازين حماسه تنگاتنگ يكديگر ميايستند. جا به خيليها نرسيده و حسرت ميخورند كه چرا فرصت معراج در اين مكان مقدس را ندارند.
تعقيبات نماز سرودي است كه در و ديوار مسجد به گوشت ميخواند. تو تعقيب نميخواني تعقيب ميشوي در طول تاريخ تا باز گردي به اين نوا:
ممد نبودي ببيني/شهر آزاد گشته/خون يارانت پرثمر گشته/آه و واويلا/كو جهان آرا...؟
پس از تعقيبات نماز پدر شهيدان جهان آرا براي خوشآمدگويي به زائران كنار پله منبر ميايستد.
پيرمرد دلش پر است.پس از خوشآمدگويي گرم جنوبي، سر درد دلش باز ميشود.
جوانهاي پر شور و پر اميد را كه ميبيند سرخورده ميشود. كمي از او دلگير ميشوم، اما چه كند؟ پس كي بايد حرف بزند؟ اصلا كي ميتواند حرف بزند؟
ميگويد هر كه از اينجا رفت و دستش به تريبوني رسيد به مسوولان كشور بگويد 20 سال از جنگ گذشته و خرمشهر و آبادان هنوز لوله كشي گاز ندارد. خرمشهر آب گوارا ندارد، كار ندارد.
بازارچه ورودي مسجد جامع خرمشهر محل توقف زنان و مردان دستفروش است. داريم از اينجا ميرويم دلم ميسوزد.
يك بار ديگر ميخواهم از دور به مسجد نگاه كنم. پلاكاردها و بنرها نميگذارد.
افسوس، خرمشهر يونسكو ندارد تا ناظر داشته باشد كه دور نقش جهان، جهاننما نسازند. بنرها بدتر از جهاننما چهره تابناك مسجد را گرفتهاند.
موضع بعدي، موزه و مركز فرهنگي شهر است. مزار شهداي گمنام در ورودي آن مرا به خود ميخواند.
همه چيز را ثابت نگه داشتهاند تا ببينيم چگونه دفاع ميكردند.
نخلها را آوردهاند، ديوارها را كندهاند تا ديوار نوشتهها را ببينيم. كركرهها را، پنجرهها را، همهرا آوردهاند.
بروشوري نيست كه بگويد اينجا قبل از جنگ چگونه بوده است، اما تصاوير گوياست.
اين حال و هوا البته براي استفاده همزمان يكي دو هزار نفر از جمعيت نيست.
اما اين ازدحام باعث نميشود در حسينيهاي كه براي اين مركز فرهنگي ساختهاند زنها و جوانترها و پيرمردها سر به ديوار نگذارند.
وقتي وارد حسينيه ميشوي اگر اشك نريزي شرم ميكني . از اشك نريختن و از اينكه پس از شهدا چه كردهايم؟
ب) مومن، زيرك است
در اروند كنار،رو به روي كشتي به گل نشسته صدام در آن سوي رود ( فاو ) يادمان شهداي والفجر 8 است.
اينجا جلوه ديگري از جبهه است. جبههاي كه بجز فداكاري، زيركي و برنامهريزيها و تمرينها و تفكرها را نيز به خود ديده است.
افسوس، خرمشهر يونسكو ندارد تا ناظر داشته باشد كه دور نقش جهان، جهاننما نسازند. بنرها بدتر از جهاننما چهره تابناك مسجد را گرفتهاند
والفجر 8 جلوه معماري علمي اعتقادي جنگ است.
مهار كردن اروند رود پر شتاب براي فتح محال دروازه بصره.
حماسهاي كه سرنوشت جنگ را تغيير داد.
براي رسيدن به كناره اروند رود،فضاسازي خوبي شده است. مثل ستون نظاميحركت ميكنيم تا از ميانه نيزارها به كنار اروند برويم.
در ميان اين فضاسازي، بازارچه فروش محصولات فرهنگي كميحال خوش ما را به هم ميزند، اما بد نيست وقتي ميان اين همه هويت ماندگار، بيوتن اميرخاني را نيز ملاقات كني تا عاقبت آدمهاي پس از جنگ شهيد باكري را بهتر بفهمي.
موقع بازگشت كمي زودتر باز ميگردم، اما حدود يك ساعت بايد معطل بمانيم.
سر انگشتي كه ماشينهاي را بشماري بيش از 15000 نفر اينجا هستند.
حالا موقع نماز اين همه جمعيت بايد از يك پل عابر پياده معمولي بگذرند.
اينقدر جمعيت زياد است كه خادمان زوار دچار سر در گمي ميشوند.
عدهاي همراهان خود را گم كردند و دوباره ميخواهند به آن سوي پل بروند. چند بار پل را براي لحظاتي تخليه ميكنند؛ ولي براي تخليه مردم برنامهاي ندارند. وقتي نهر را كندهاند فكر عبور از روي آن را نكردهاند...
ج) شلمچه، كربلايي براي فدا شدن
راويها كه رزمندههاي قديمي هستند، برنامه اي براي معرفي ندارند. بظاهر به آنها گفتهاند هر چه ديده و شنيده اند را بگويند.شايد به همين دليل هيچ جا آنچه در ذهن ميگذرد پاسخ در خور نمييابد، ولي حرفهايشان دلچسب است.
راوي جهادي در شلمچه ميگويد امام رضا(ع) در گذار از شلمچه به ياد شهيدان اين ديار سخت گريستهاند. عكسهاي گذشته اين سامان همه نهر است و نيزار و هور.
امروز همه آبها خشك شدهاند، جز چشمه خون شهدا كه همچنان ميجوشد.
تنگ غروب همه جا به سمت كربلا و آخرين پاسگاهي كه زائران امام حسين (ع) به سوي آن ميروند تغيير مسير داده. تصور اينكه در چنين درياي پر خوني 30 هزار نفر شهيد شدهاند تو را مهمان باغ لالهها ميكند. زيارت عاشورا ميخواني روي زميني كه هر روزش عاشوراست.
د) جايي براي طلا شدن مس وجود
گمان ميكنم وزارت راه و ترابري به عمد راههاي زير پاي كاروانهاي راهيان نور را دست نخورده باقي گذاشته است كه بتوانيم سنگلاخهاي راه دفاع را حس كنيم.
بدياش اين است كه براي رفتن مثل رزمندهها سوار نفر بر نيستيم و اتوبوسها با سرعت بيش از 20 كيلومتر در ساعت در خطر واژگوني هستند.
بسياري از راهها را اصلا آب برده و مسير هويزه هم همينطور است. طلاييه اما جايي براي دگرگونه ديدن است.
گرچه گنبد طلايي طلائيه تناسبي با غربت ذاتي شهيدان گمنامي ندارد كه در زير آن آرميدهاند. كمي جلوتر كه بروي در كف باتلاقهاي خشك شده كه از آن هزاران شهيد بيرون آمده و قايقي از آن دور سايبان خورشيد داغ آن است، چيزي از خستگي باقي نميماند.
اينجا معراج عجيبي است. 100 متر راه نرفته در كف باتلاق خشك شده همه به هم ميريزند. كسي روي پايش بند نيست.
با احتياط بايد راه رفت. در طلائيه هزاران نفر را از دل خاك در آوردهاند و هزاران نفر هنوز با باقي شهدا كه جسمشان رفته دور هماند «عند ربهم يرزقون.»
ه) ارگي براي جاودانه زيستن
چند كيلومتر مانده به شهر هويزه، پادگان حافظان هويزه است.
علم الهدي ايستاده، بقيه پشت سرش. هنوز در حال خواندن و نوشتن و جنگيدن.
اينجا همه چيز كامل اما سالم است. ساخته شده اما معنوي و بيتجمل و عميق.
مزار علم الهدي ضريح ندارد، ولي خودش ضريحي شده براي حرم خدا.
در اين ميان تا عرش خدا راهي نيست. از يمن قلم، دستها براي نوشتن كتاب شهادت به جوهر خون رنگين شد.
اينجا حال ديگري دارد نسبت به جاهاي ديگر جنگ نه اينكه بخواهم مقايسه كنم، اما تفاوتي شبيه تفاوت حرم ابوالفضل(ع) از ديگر جاها...

جام جم آنلاين: از سالهاي پاياني دهه 70 كه هر نوروز، روزگار بسياري از هموطنان در مناطق عملياتي جنوب كشور نو ميشود؛ ميليونها نفر از دوستداران ارزشهاي دفاع مقدس و كساني كه از واژه گردشگر عبور كرده و به مقام «زيارت» رسيدهاند به مناطق جنگي مي روند.
در قربانگاهي كه ابراهيم ملت ايران در آن هزاران اسماعيل خود را به قربانگاه ايثار و شهادت برد، در لحظه عروج، توقف ميكنند تا در خيمهاي از خيمههاي كربلا ، بودن در جبهه حق عليه باطل و تجربه و شهود با شهدا را شاهد باشند زيرا در جبههها بينايي در چشم فروبستن و خودشناسي در از خويش بيگانه شدن است.
آنچه در پيش روست روايتي عمومي و فرهنگي از همسفري و همسفره بودن با راهيان نور 88 است.
از تهران كه راه بيفتي، مرحله به مرحله آماده ميشوي و عبور ميكني تا به جنوب برسي.
جز راه طولاني و آمارگراني كه در مبادي ورودي شهرها در مسير ايستادهاند تا تو را جزو گردشگران نوروزي آن شهر حساب كنند، كسي جلويت را نميگيرد. كاش در اين سفر به حساب نياييم، چون شنيدهام اگر كسي در وادي عشق عددي باشد خريدني نخواهد شد.
محل استقرار گروه ما خرمشهر است، همانجا كه بايد احرام پوشيد و با وضو بود.
بوي شهدا هنوز در كوچه كوچه شهر ميآيد. خرمشهر را تا به حال نديده بودم.اما حس غربت نميكنم اينقدر كه در اين شهر آشنا و دوست پر كشيده در اينجا دارم.
الف) سنگرگاههاي خرمشهر
گر چه مناسك راهيان نور بسيار فشرده و سنگين است، هنوز نفس زدن در جنگ را تجربه نكردهايم؛ اما وقتي از بخشهاي نو ساز بعد از جنگ به سمت هسته و بافت قديمي شهر حركت ميكنيم به فضاي جنگي خو ميگيريم.
از صدها متر مانده به مسجد جامع، در و ديوار خانه مردم و مغازه و ديگر ابنيه هنوز تير و تركشهاي دوران دفاع بر پيشاني دارد.
به يك مغازه كه يك چهار راه پايينتر از مسجد جامع است، ميروم كه متاعي اندك براي فروش آورده است.
از او اوضاع كاسبي و وضع شهر را ميپرسم متعجب ميشوم وقتي ميگويد بيش از 25 سال اين مغازه بسته بوده و يكي دو ماه است آن را باز كرده. وسايل تير خورده و سقف مغازه را نشانم ميدهد و ادامه ميدهد تازه اينجا را بازگشايي كرديم و اوضاع رو به بهبود است.
نزديك نماز مغرب است براي تجديد وضو به طرف مسجد جامع ميرويم.اطراف مسجد از جمعيتي كه گاه بياختيار اشك ميريزند و پلاكاردها و بنرها و داربستهاي تبليغاتي كه هر نهادي براي نشان دادن خود جلوي مسجد علم كرده پر است.
صف طولاني تجديد وضو و تعداد چند هزار نفري نماز گزار مرا به ياد آمارگراندر ميانه راه مياندازد.
در دلم ميگويم: «كاش يكي بود كه اين چهار پنج چشمه دستشويي سالم و 4 تا شير آب را كه براي وضو گرفتن چند صد هزار زائر مناطق جنگي در نظر گرفته شده را نيز حساب كند و اينكه احتمالا اينجا جزو ميراث فرهنگي هست يا نيست؟»
نماز آغاز ميشود و جوانها مثل روزهاي آغازين حماسه تنگاتنگ يكديگر ميايستند. جا به خيليها نرسيده و حسرت ميخورند كه چرا فرصت معراج در اين مكان مقدس را ندارند.
تعقيبات نماز سرودي است كه در و ديوار مسجد به گوشت ميخواند. تو تعقيب نميخواني تعقيب ميشوي در طول تاريخ تا باز گردي به اين نوا:
ممد نبودي ببيني/شهر آزاد گشته/خون يارانت پرثمر گشته/آه و واويلا/كو جهان آرا...؟
پس از تعقيبات نماز پدر شهيدان جهان آرا براي خوشآمدگويي به زائران كنار پله منبر ميايستد.
پيرمرد دلش پر است.پس از خوشآمدگويي گرم جنوبي، سر درد دلش باز ميشود.
جوانهاي پر شور و پر اميد را كه ميبيند سرخورده ميشود. كمي از او دلگير ميشوم، اما چه كند؟ پس كي بايد حرف بزند؟ اصلا كي ميتواند حرف بزند؟
ميگويد هر كه از اينجا رفت و دستش به تريبوني رسيد به مسوولان كشور بگويد 20 سال از جنگ گذشته و خرمشهر و آبادان هنوز لوله كشي گاز ندارد. خرمشهر آب گوارا ندارد، كار ندارد.
بازارچه ورودي مسجد جامع خرمشهر محل توقف زنان و مردان دستفروش است. داريم از اينجا ميرويم دلم ميسوزد.
يك بار ديگر ميخواهم از دور به مسجد نگاه كنم. پلاكاردها و بنرها نميگذارد.
افسوس، خرمشهر يونسكو ندارد تا ناظر داشته باشد كه دور نقش جهان، جهاننما نسازند. بنرها بدتر از جهاننما چهره تابناك مسجد را گرفتهاند.
موضع بعدي، موزه و مركز فرهنگي شهر است. مزار شهداي گمنام در ورودي آن مرا به خود ميخواند.
همه چيز را ثابت نگه داشتهاند تا ببينيم چگونه دفاع ميكردند.
نخلها را آوردهاند، ديوارها را كندهاند تا ديوار نوشتهها را ببينيم. كركرهها را، پنجرهها را، همهرا آوردهاند.
بروشوري نيست كه بگويد اينجا قبل از جنگ چگونه بوده است، اما تصاوير گوياست.
اين حال و هوا البته براي استفاده همزمان يكي دو هزار نفر از جمعيت نيست.
اما اين ازدحام باعث نميشود در حسينيهاي كه براي اين مركز فرهنگي ساختهاند زنها و جوانترها و پيرمردها سر به ديوار نگذارند.
وقتي وارد حسينيه ميشوي اگر اشك نريزي شرم ميكني . از اشك نريختن و از اينكه پس از شهدا چه كردهايم؟
ب) مومن، زيرك است
در اروند كنار،رو به روي كشتي به گل نشسته صدام در آن سوي رود ( فاو ) يادمان شهداي والفجر 8 است.
اينجا جلوه ديگري از جبهه است. جبههاي كه بجز فداكاري، زيركي و برنامهريزيها و تمرينها و تفكرها را نيز به خود ديده است.
افسوس، خرمشهر يونسكو ندارد تا ناظر داشته باشد كه دور نقش جهان، جهاننما نسازند. بنرها بدتر از جهاننما چهره تابناك مسجد را گرفتهاند
والفجر 8 جلوه معماري علمي اعتقادي جنگ است.
مهار كردن اروند رود پر شتاب براي فتح محال دروازه بصره.
حماسهاي كه سرنوشت جنگ را تغيير داد.
براي رسيدن به كناره اروند رود،فضاسازي خوبي شده است. مثل ستون نظاميحركت ميكنيم تا از ميانه نيزارها به كنار اروند برويم.
در ميان اين فضاسازي، بازارچه فروش محصولات فرهنگي كميحال خوش ما را به هم ميزند، اما بد نيست وقتي ميان اين همه هويت ماندگار، بيوتن اميرخاني را نيز ملاقات كني تا عاقبت آدمهاي پس از جنگ شهيد باكري را بهتر بفهمي.
موقع بازگشت كمي زودتر باز ميگردم، اما حدود يك ساعت بايد معطل بمانيم.
سر انگشتي كه ماشينهاي را بشماري بيش از 15000 نفر اينجا هستند.
حالا موقع نماز اين همه جمعيت بايد از يك پل عابر پياده معمولي بگذرند.
اينقدر جمعيت زياد است كه خادمان زوار دچار سر در گمي ميشوند.
عدهاي همراهان خود را گم كردند و دوباره ميخواهند به آن سوي پل بروند. چند بار پل را براي لحظاتي تخليه ميكنند؛ ولي براي تخليه مردم برنامهاي ندارند. وقتي نهر را كندهاند فكر عبور از روي آن را نكردهاند...
ج) شلمچه، كربلايي براي فدا شدن
راويها كه رزمندههاي قديمي هستند، برنامه اي براي معرفي ندارند. بظاهر به آنها گفتهاند هر چه ديده و شنيده اند را بگويند.شايد به همين دليل هيچ جا آنچه در ذهن ميگذرد پاسخ در خور نمييابد، ولي حرفهايشان دلچسب است.
راوي جهادي در شلمچه ميگويد امام رضا(ع) در گذار از شلمچه به ياد شهيدان اين ديار سخت گريستهاند. عكسهاي گذشته اين سامان همه نهر است و نيزار و هور.
امروز همه آبها خشك شدهاند، جز چشمه خون شهدا كه همچنان ميجوشد.
تنگ غروب همه جا به سمت كربلا و آخرين پاسگاهي كه زائران امام حسين (ع) به سوي آن ميروند تغيير مسير داده. تصور اينكه در چنين درياي پر خوني 30 هزار نفر شهيد شدهاند تو را مهمان باغ لالهها ميكند. زيارت عاشورا ميخواني روي زميني كه هر روزش عاشوراست.
د) جايي براي طلا شدن مس وجود
گمان ميكنم وزارت راه و ترابري به عمد راههاي زير پاي كاروانهاي راهيان نور را دست نخورده باقي گذاشته است كه بتوانيم سنگلاخهاي راه دفاع را حس كنيم.
بدياش اين است كه براي رفتن مثل رزمندهها سوار نفر بر نيستيم و اتوبوسها با سرعت بيش از 20 كيلومتر در ساعت در خطر واژگوني هستند.
بسياري از راهها را اصلا آب برده و مسير هويزه هم همينطور است. طلاييه اما جايي براي دگرگونه ديدن است.
گرچه گنبد طلايي طلائيه تناسبي با غربت ذاتي شهيدان گمنامي ندارد كه در زير آن آرميدهاند. كمي جلوتر كه بروي در كف باتلاقهاي خشك شده كه از آن هزاران شهيد بيرون آمده و قايقي از آن دور سايبان خورشيد داغ آن است، چيزي از خستگي باقي نميماند.
اينجا معراج عجيبي است. 100 متر راه نرفته در كف باتلاق خشك شده همه به هم ميريزند. كسي روي پايش بند نيست.
با احتياط بايد راه رفت. در طلائيه هزاران نفر را از دل خاك در آوردهاند و هزاران نفر هنوز با باقي شهدا كه جسمشان رفته دور هماند «عند ربهم يرزقون.»
ه) ارگي براي جاودانه زيستن
چند كيلومتر مانده به شهر هويزه، پادگان حافظان هويزه است.
علم الهدي ايستاده، بقيه پشت سرش. هنوز در حال خواندن و نوشتن و جنگيدن.
اينجا همه چيز كامل اما سالم است. ساخته شده اما معنوي و بيتجمل و عميق.
مزار علم الهدي ضريح ندارد، ولي خودش ضريحي شده براي حرم خدا.
در اين ميان تا عرش خدا راهي نيست. از يمن قلم، دستها براي نوشتن كتاب شهادت به جوهر خون رنگين شد.
اينجا حال ديگري دارد نسبت به جاهاي ديگر جنگ نه اينكه بخواهم مقايسه كنم، اما تفاوتي شبيه تفاوت حرم ابوالفضل(ع) از ديگر جاها...
+ نوشته شده در ۱۳۸۸/۰۳/۰۶ ساعت ۲ ب.ظ توسط محمد صادق دهنادی
|