دویست و پنجاه و هشتم
بعضی روزها ، ترافیک نفس گیر عصرهای تهران بگذارد یا نه؟ و تلاش و اشتغال این روزهایم برای رساندن معیشتم به روزهای دلار 1200 تومانی اجازه دهد یا نه؟ حیفم می آید خودم را ساعت 6.30 دقیقه ی عصر به جایی که می شود در آن خانه سبز را دید ، نرسانم.
16 سال بدون خانه سبز
گویی تمام این 16 سال که همه سریال ها چند بار تکرار شده اند ، تک تک روزهایی که بدون عشق و محبت ساعاتی را کنار رسانه نشسته بودم و حالا چند سالی است از سر تحصیل در «مدیریت رسانه» باید با حرص و جوش فراز و نشیب این هیجده کانال را شاهد باشم ، منتظر بودم که دوباره صدای خسرو شکیبایی گوشم را نوازش دهد که با چه حرص و جوشی نهیب می زد: اصلا چه معنی داره کسی تو این خونه با کسی حرف نزنه؟
و یا نجیبانه و مظلومانه می پرسد، عاطفه ! قهری ولی حرف که می زنی؟
و یادم نمی رود که در همان 16 سال پیش چه قهرهای نیم روزه و چند روزه ای بین پدر و مادرم و خیلی پدر و مادرها پای این سریال عاشقانه تبدیل به آشتی و محبت شد.
چقدر آدم های مختلف بودند که وقتی قسمت 19 و 20 این سریال را دیدند، به جای فشار آوردن به دولت برای دست و پا کردن میز برای بچه هایشان به این نتیجه رسیدند که بنایی هم می تواند برای بچه شان شغل مناسبی باشد.
چه بچه های طلاقی بودند که در پی ساخته شدن این فیلم به یاد هویت گمشده شان افتادند و برای آشتی دادن پدر و مادر جدا از همشان به فکر افتادند و چه بچه هایی از پس لبخند فداکارانه مادران همسر مرده و همسران شهید فهمیدند که دور از روزهایی که به سرعت می آید و می رود باید به فکر تنهایی آینده ی مادران خود باشند و باید برای تنهایی آن ها فکری بکنند.
واقعیت این است که وقتی امروز خانه ی سبز سال 75 را به تماشا می نشینم ، خیلی از حرف هایش را برای امروز ، دارای موضوعیت نمی دانم. حتی تیتراژ ساده و ابتدایی اش را که امروز هر دانش آموز رسانه می تواند بهترش را طراحی کند اما با این حال ، خانه سبز نه به عنوان یک خاطره ی نوستالژیک ما دهه شصتی ها ، بلکه به عنوان یک رویه ی ارزش این را داشت که بارها و در لباس های مختلف دیده شود.
فاصله ی دو ساعته دو سریال
چند دقیقه ای از انتهای خانه سبز نمی گذرد که باید شاهد ترسیم خانواده ی امروزی در یک سریال شبانه دیگر باشم.خیلی ها لودگی های دزد و پلیس این شب های شبکه سوم را دوست دارند و ممکن است حتی مرکز پژوهش ها و روابط عمومی رسانه ملی تاکنون یک نظر سنجی رضایت بخش درباره ی این سریال تولید کرده باشند ، اما با این حال تقارن پخش این دو سریال خانوادگی و البته سریال کوچه عقاقی ها که در دهه 80 ساخته شده و تصویری از خانواده ی نصرت خان( منوچهر نوذری ) را در آن سال ها نشان می دهد شاید بهترین سنجش از پسرفت نگاه رسانه ملی به نشان دادن هرچند طنز و مطایبه آمیز خانواده در جامعه ی ایرانی باشد.
در گویه ی اول شاهد شکل گیری یک خانواده بر اساس یک ایده و آرمان هستیم و این چیزی است که در خانه ی سبز ، به نحوی کاملا روشن و گویا نشانه ی وجود فلسفه ی حیات طیبه در الگو سازی اجتماعی
در گویه دوم یا همان کوچه عقاقی های رضا عطاران شاهد تحول یا واپسگرایی مفهوم خانواده از آرمان به سنت هستیم. محور خانواده ای که در کوچه عقاقی ها نشان داده می شود یک خانواده ی سنتی است . خانواده ای که نه سر آرمان ها ، بلکه از سر فرمندی بزرگتر فامیل ، مفهوم خانواده در آن معنا می یابد .
اما در گویه سوم که همین سریال دزد و پلیس و امثال آن در سال های اخیر است محوریت خانواده بیشتر مسائل قراردادی و حتی چیزهایی مانند خلاف و مواد مخدر و امثالهم است.
گرچه در سال های دهه هفتاد ، سریال سازی خانوادگی از برنامه ای مانند همسران که بیشتر از آموزشی بودن ، سرگرم کننده بود در پیشرفتی قابل تحسین وارد تجربه ی خانه سبز شد که در آن سرگرمی و آموزش قابل تفکیک نبود و صحنه ها همه دارای طراحی ویژه ی خود بودند ، اما دهه هشتاد و نود ، روز به روز شاهد شکل گیری ایده هایی غیر حقیقی و حتی نامناسب با عنوان سریال سازی بوده است.
تصاویر دیگرگونه ی عشق در خانواده ایرانی
سریال های سال های اخیر اکثرا در حول و حوش طبقه ی متوسط و بالا می چرخد و بیشتر در زمینه هایی است که به خاطر نو بودن اساسا در جامعه نمود خارجی ندارند.
خانواده هایی که تلخی هایشان بیشتر از شادکامی هاست و نویسنده و کارگردان هایی که مثل سریال مسافران و ساختمان پزشکان و امثالهم تصویر خانواده را در ساختار شکسته و مدرن و غیر قابل باور آن یافته اند.
این موضوع این قدر در ساخته های این سال ها تکرار شده
که گفتگو درباره ی اثری مانند خانه سبز که در آن به جای عشق های دختر و پسری و
بعضا مثلثی و جنایات خانوادگی ، شاهد عشق های زن و شوهری و خانوادگی باشیم ، شاید
برای خود مسئولین پر ادعای صدا و سیما هم امری فاقد جذابیت باشد.
به صراحت و شجاعت باید این گونه گفت که به ویژه در سال های اخیر، عشق های حلال
خانوادگی ، گفتگوهای درست بین افراد داخل خانواده ، نشان دادن خانواده ی سالم ،
بدون تضادهای بد بینانه ی اذهان مالیخولیایی ،ایجاد خوش بینی عمومی افراد به
یکدیگر و وقایع، عدم نشان دادن شعاری بسیاری از مفاهیم درست و پاکیزه و معنوی و
بسیاری از مشخصات مطلوبی که مورد نظر هنر دینی و سالم است این قدر در رسانه کم
نشان داده شده و می شود که شاید نتوان حتی یک مثال برای اثری مانند خانه سبز در
هیجده شبکه ای یافت که به جای دو سه شبکه
ی آن سال ها به فعالیت 24 ساعته مشغولند.
اثری که در آن دست کم ، درست سخن گفتن با یکدیگر ترویج داده شود و اگر قرار است به مردم تکه کلامی آموزش داده شود و ضرب المثلی آفریده شود این تکه کلام باشد که رئیس باش اما ریاست نکن . یا اگر قهر کردی حرف بزن!
شاید ، مسئولین رسانه با این تفاسیر حق داشتند که خانه سبز را باز پخش نمی کردند ، شاید آن هم می دانستند که وقتی نوجوان 15 ساله ی ما که در موقع تولید خانه سبز به دنیا نیامده بود امروز خانه سبز را در عصر اینترنت و شبکه های اجتماعی دوست دارد و پیگیری می کند ، این تضاد به چشم می آید که چرا در این 16 ساله تلویزیون اثری در اندازه های خانه سبز نساخت و چرا زرق و برق پدرخوانده و کلاه پهلوی هم نمی تواند درخشش بازیگران و آهنگ حرکت میرزا کوچک خان را کم فروغ کند.
چرا نردبام آسمان با این فناوری جدیدش در حد بوعلی سینا و سربداران با ان فناوری قدیمی اش نیست و چرا مردم ما هنوز فیلم امام علی را از مختارنامه و ولایت عشق بیشتر دوست دارند؟
فاصله ی خانواده ای که خانه سبز نشان داده تا خانواده ای که به فاصله ی یک ساعت توسط دزد و پلیس نشان داده می شود ، گواه بسیار تاسف باری از عقب نشینی رسانه از فرهنگ سازی برای چیزی است که بارها از سوی دلسوزان و برتر از همه این ها از طرف مقام معظم رهبری از آن خواسته شده است و با این همه ناراحتی عمومی از این همه فاصله نزولی رسانه از جایگاه خودش شاید مدیران کنونی آن را از بازپخش خانه سبز و خانه سبزهایی که مردم دوستشان داشتند ، پشیمان نماید.
باری، در طی این 16 سال، صدا و سیما ، خیلی از شاعرانه نگاری ، بیان روانشناسانه و نشان دادن موفق و غیر شعاری زندگی آرمانه دور مانده است.
نشان دادن آرامش خانواده ای که در آن می توانند همه اعضای آن سفید باشند.کاری که در آن محتوا به فرمول ها و قواعد هیجان زایی هنر جدید ، مرجح باشد.