لب تشنه تر از کویر تفتیده شدیم

کشتیم تو را غریب و آسوده شدیم

بی مهری ما مشک تو را پاره نمود

در خویش نشستیم و چه آلوده شدیم

 

ای اشک بیا صورت آلوده بشوی

ای روضه بیا برای دل قصه بگوی

پیراهن مشکی مرا باز بیار

هنگامه ی ماتم است ای مویه بموی

 

ای کرب و بلا اذن بده مهمانیم

در  راه تو آواره و بی سامانیم

ابری تر آن دلی که می بارد باز

هنگام محرم است و ما بارانیم

 

ای عشق بیا وقت حسین آمده است

مهبانگ شرار عالمین آمده است

این تشنه لبیک ز اوج ملکوت

با معنی قاف و شین و عین آمده است

 

این عطر دل انگیز ز خون واره ی اوست

این شعله ی عود از جگر پاره ای اوست

صوری که دوباره مرده را زنده نمود

بازیچه ی کودکی به گهواره ی اوست

 

گهواره ی کودکی است لرزان لرزان

لب تشنه تر از کویر باران باران

مواج تر از فرات خون می جوشد

از حنجر طفل تشنه جوشان جوشان

 

این تیر سه شعبه در سه جا می رقصد

در چشمه چشم شهدا می رقصد

بر حنجر کودکی گلی می روید

بر سینه ی شاه کربلا می رقصد

 

ای وای من انگار سری را کشتند

افسوس که  یار و دلبری را کشتند

شمشیر و غبار بود و چشمان پدر

در دیده ی بابا پسری را کشتند

 

برخیز رسول آفتاب صحرا

لبخند بزن به اشک چشم بابا

داماد خضاب کرده ی من اکبر

با پیکر صدچاک شکفتی زیبا

 

دریای فرات بحر خون جگر است

هر لحظه ی تو آیت اهل نظر است

با این همه زائران تو می دانند

عرشی است به علقمه که  چیزی دگر است

 

کوهی ست به خیمه گاه و نامش زینب

طف عرصه ی تشنه ها و جامش زینب

دنیای خدا گرچه حسین آباد است

این اسم مسما و مرامش زینب

 

مه پاره مجتبی چنان میرزمد

گویی ملکوت آسمان می رزمد

شیرینی شربتی است در کام جوان

یک راست به سوی کهکشان می رزمد

 

حجی است عطش که تیغ زمزم شده است

روز شرف سرور عالم شده است

این رخت سیاه ، جامه شکوت ماست

هیهات به ظلم گو، محرم شده است