دویست و پنجاه و ششم
موضوع ترجمه از مباحثی است كه با توجه به ذات انتقال دهنده ي خود كمتر مورد توجه قرار مي گيرد و شايد به همين دليل هم اصولا مترجمين به اندازه ساير صنوف فرهنگي معروف نبوده و مورد تجليل قرار نمي گيرند.
حال آن که در کشورهایی که مصرف فرهنگی بیش از تولید فرهنگی و واردات فرهنگی در آن امری متداول و عمومی است نقش مترجمین از نویسندگان به مراتب بالاتر است.
چيستي مفهوم و لغت :
پيش از بررسي ابعاد ترجمه ٬ بايد درباره ي ماهيت لغت و ماهيت مفهوم نسبت آن با لغت سخن گفت.
اگر بخواهيم با يك مثال ساده و در خور فهم عام به اين موضوع اشاره نمائيم؛مي توانيم در زندگي عادي به مفاهيمي فكر كنيم كه هيچ گاه قابل گفته شدن و نوشتن نيستند .
بعضي مفاهيم فقط در حدّ تبديل شدن به يك نقش در نقاشي و مجسمه سازي هستند .فرض كنيم كه هنرمندي لكه اي رنگی را وسط يك بوم سفيد انداخته كه براي او مفاهيم زيادي را تداعي مي كند و با معني است.مخاطبين اين اثر هم مي توانند حسي مشابه را از ديدن آن درك كنند،امّا هيچ گاه اين حس و اين مفهوم قابل گفتار و نوشتن نيست .
بنابراين دايره لغات داراي محدوديت هايي است و نمي تواند بازگو كننده و نشان دهنده ي همه مفاهيم باشد.
از سوي ديگر،لغات موجود در هر زباني نيز براي خود محدوديت ها و امكاناتي دارند كه بر اساس يك سابقه تاريخي و تمدني مي تواند در برگيرنده بار محتوايي مفاهيم باشد.
اين مجموعه توانمندي ها و محدوديت ها، ظرفيت هاي زباني را با همه ي آثارش به وجود مي آورد و باعث تفاوت قابليت زبانها براي همگاني شدن و همه گير گرديدن مي شود .در واقع يك زبان، هر چه قدر بتواند ساده تر، راحت تر،منظم تر و كامل تر مفاهيم عادي را انتقال دهد؛ظرفيت بيشتري دارد . در اينجا ذكر يك نكته ضروري است و آن اينكه بر اساس فرهنگ، تمدن، فضا،گويش و ساير مشخصات هر قومي لغت مي تواند بار مفهومي خاص و منحصر بفردي را به دوش بكشد كه مشخصات آن عليرغم شباهت ظاهري،يكي نباشد .
ترجمه و اتنقال فرهنگي :
حال اگر بخواهيم با كمي مساحمه ترجمه را تعريف كنيم مي توانيم ; ترجمه را"بازگرداني لغات براي به وجود آوردن تصويري شبيه به زبان اول " بدانیم.به همين دليل مي توان گفت که ترجمه داراي يك ماهيّت انتقالي است.به عبارت ديگر ترجمه بايد بتواند حس و مفهوم نويسنده ي مطالب را در قالب لغات زبان جديدي بازسازي،چينش و ارائه نمايد . از نظر تاريخي، تعميم اين ذات ترجمه درباره ي انتقال فرهنگي خود داستاني شگفت و شگرف دارد .
حركت يا نهضت ترجمه در تاريخ به معناي عصري است كه اراده اجتماعي براي كشف مفاهيم دست يافتني ساير اقوام تعلق گرفته و اين "انتقال فرهنگي" جنبه ي عمومي و عملي مي يابد .
نهضت ترجمه در اسلام مربوط به زمان عباسيون است كه در آن با فتح نظامی ابواب جديدي از حوزه هاي تمدني،مسلمانان براي كشف و درك مشترك از انديشه ها و زندگي مردم سامان هاي جديد به برگردان كتابهاي آنها رو آوردند.اين نهضت در بعد علمي داراي اثر خارق العاده اي بود. هم آن گونه كه از جنبه ي اجتماعي باعث رشد قارچ گونه مكاتب و مسلك هاي بازسازي شده وارداتي (مثل تصوف و...)شد.
نهضت ترجمه ي مهم ديگر در تاريخ ٬ مربوط به سالهاي پس از جنگ هاي صليبي است.جنگ هاي صليبي و طولاني شدن آن باعث بالا رفتن ارتباط فرهنگي،سياسي و اجتماعي جامعه اروپا و تمدن اسلامي گرديد.
حال طبيعي است كه اروپاي قرون وسطايي و عقب مانده در پي ترجمه آثار اسلامي براي اطلاع و تسلط بر فرهنگ و انديشه ي اسلامي باشد.
بسياري از تاريخ نگاران اين نهضت را زمينه ساز پيدايش رنسانس و تحول عميق تمدن مغرب زمين دانسته اند . در اين سالها بسياري از آثار نگاشته شده در غرب با آثاري در سرزمين هاي اسلامي قابل مقايسه اند، مانند : شباهتي كه در آثار" دكارت" و "امام محمد غزالي" مي توان سراغ گرفت.
ناگفته پيداست كه موضوع ترجمه در تاريخ تمدن،اهميت بالايي دارد و شايد به همين دليل است که صلاحيت ها ٬ علايق و ويژگي هاي مترجمين در هر عصر مي تواند فرهنگ عمومي را دستخوش تغييراتي نمايد و "نيازهاي نو شونده هر جامعه" را مديريت نمايد .
در حقيقت مترجم متفكري است كه چشمان جامعه خود را به نوعي كه مي خواهد و مي تواند به روي دنياي اطراف مي گشايد و او را در فرآيند جهاني شدن كمك مي كند .
ترجمه و محدوديت هاي آن :
حال بهتر است به اين موضوع بپردازيم كه يك مترجم چه مي كند ؟ و براي انجام هدف خود با چه محدوديت هايي روبرو است ؟
همانگونه كه اشاره شد زبان مجموعه اي از مفاهيم مشترك فرهنگي را در بر گرفته و به همين دليل هر زبان يك فرهنگ و يك دنياي متفاوت و مترجم كسي است كه مجبور است كه هر دو دنيا را به خوبي بشناسد .
به ويژه اگر موضوع مورد ترجمه مفهومي انساني و فلسفي را تشكيل دهد.در اين راه ها البته محدوديت هايي وجود دارد كه دانستن آن خالي از لطف نيست:
1) تفاوت هاي ساختاري بين دستور زبان .
2) غير قابل فهم بودن اصطلاحات،ضرب المثل ها و مثال هايي كه در متن اصلي وجود دارد .
3) تفاوت هاي فرهنگي فضاي دو متن .
4) وجود لغاتي كه هيچ معادلي براي آن وجود ندارد .
5) نتيجه گيري از مقدماتي كه در جوامع زمينه هاي آن به طور مشترك وجود ندارد.
در عين حال مترجم، متعهد به صداقت خود است و به همين دليل بايد سعي خود را مصروف نمايد كه تمام دغدغه ها و هنر نويسنده را همانگونه كه "هست" تجلي دهد .
مترجم اولین سنگر فرهنگ ماست
مترجم با انتخاب اثر و توجهات فرهنگی که در ترجمه به آن توجه می کند ،اولین سنگر فرهنگی است که جلوی وارد شدن مفاهیم ناروا را می گیرد.
همان گونه كه در ازاي هر كلمه اي نمي توان كلمه اي را واجد همه خصوصيات آن در ساخت و محتوا در يك زبان دیگر پيدا كرد؛محدوديتهاي ترجمه نشان مي دهد كه نمي توان انتظار داشت متني هم در مقابل متن اصلي پيدا نمود كه واجد همه خصوصيات آن باشد.
در واقع مترجم هنر خود را براي برداشت از يك متن و يك دنياي به وجود آمده مصروف مي كند و نتيجه ي آن را به زبان خود بيان مي نمايد و در دنیای دیگری این جهان را با تمام جوانب بازسازی می کند.اتفاقا عظمت كار در همين جاست . واقعيت اين است كه اغلب مترجمين در زمره پديدآورندگان اصلي به شمار نرفته اند امّا ترجمه در حقيقت يك نوع پديدآورندگي است .
فرق ترجمه هاي قوي و ضعيف اتفاقا در همين جاي ماجراي بازگرداني متن است .
ارزش هاي يك شاهكار ادبي از حوزه ي ساخت و محتوا زماني به چشم مي آيد كه اين متن بتواند در زبان دوم رسالت خود را به خوبي ادا كند .
خواننده يك اثر ترجمه شده بايد بتواند غرض نويسنده اصلي را بدون كم و كاست و اضافه بفهمد و از سويي ديگر مانند خواننده سرزمين اصلي اثر از آن لذت ببرد .از اين حيث ترجمه از پديد آوردن يك اثر دشوارتر است . مترجم يك اثر علمي مجبور است كه به جوانب آن علم كه درباره ي آن ترجمه مي نمايد مسلط باشد .مترجم يك اثر داستاني بايد بتواند مفهومي كه از يك داستان گرفته را با زيبايي شناسي وفنون و استعارات ادبيات فارسي بيارايد و ارائه كند .
مترجم يك نوشته ديني و عرفاني بايد بتواند بلاغت و حلاوت و اعجاز كلام دینی را در زبان جديد به گونه ای باز آفرینی کند که در عین انتقال مفاهیم تداعی کننده حلاوت و بلاغت و اعجاز متن اصلی باشد و اين حاصل نيست جز به اينكه مترجم خود اين جنبه هاي معنوي را چشيده باشد .
بنابراين تعبير٬ ترجمه به معناي بازگرداني محض و بی کم و کاست محال است و مترجم راوي و یک نویسنده مقتبس يك ايده و يك هدف به زبان خود است . شايد براساس همين تحليل مي توان به راز تفاوت ترجمه ها از يك متن واحد پي برد .ترجمه هاي موجود ،از يك متن واحد به فراخور دانش،بينش،تسلط و قريحه ي مترجم بر زبان و فرهنگ و زندگي متفاوت است .
ترجمه اثر نويسنده ي اصلي نيست بلكه يك اقتباس هنرمندانه از ايده يك نويسنده و روايت آن توسط مترجم است.
حال آن که در کشورهایی که مصرف فرهنگی بیش از تولید فرهنگی و واردات فرهنگی در آن امری متداول و عمومی است نقش مترجمین از نویسندگان به مراتب بالاتر است.
چيستي مفهوم و لغت :
پيش از بررسي ابعاد ترجمه ٬ بايد درباره ي ماهيت لغت و ماهيت مفهوم نسبت آن با لغت سخن گفت.
اگر بخواهيم با يك مثال ساده و در خور فهم عام به اين موضوع اشاره نمائيم؛مي توانيم در زندگي عادي به مفاهيمي فكر كنيم كه هيچ گاه قابل گفته شدن و نوشتن نيستند .
بعضي مفاهيم فقط در حدّ تبديل شدن به يك نقش در نقاشي و مجسمه سازي هستند .فرض كنيم كه هنرمندي لكه اي رنگی را وسط يك بوم سفيد انداخته كه براي او مفاهيم زيادي را تداعي مي كند و با معني است.مخاطبين اين اثر هم مي توانند حسي مشابه را از ديدن آن درك كنند،امّا هيچ گاه اين حس و اين مفهوم قابل گفتار و نوشتن نيست .
بنابراين دايره لغات داراي محدوديت هايي است و نمي تواند بازگو كننده و نشان دهنده ي همه مفاهيم باشد.
از سوي ديگر،لغات موجود در هر زباني نيز براي خود محدوديت ها و امكاناتي دارند كه بر اساس يك سابقه تاريخي و تمدني مي تواند در برگيرنده بار محتوايي مفاهيم باشد.
اين مجموعه توانمندي ها و محدوديت ها، ظرفيت هاي زباني را با همه ي آثارش به وجود مي آورد و باعث تفاوت قابليت زبانها براي همگاني شدن و همه گير گرديدن مي شود .در واقع يك زبان، هر چه قدر بتواند ساده تر، راحت تر،منظم تر و كامل تر مفاهيم عادي را انتقال دهد؛ظرفيت بيشتري دارد . در اينجا ذكر يك نكته ضروري است و آن اينكه بر اساس فرهنگ، تمدن، فضا،گويش و ساير مشخصات هر قومي لغت مي تواند بار مفهومي خاص و منحصر بفردي را به دوش بكشد كه مشخصات آن عليرغم شباهت ظاهري،يكي نباشد .
ترجمه و اتنقال فرهنگي :
حال اگر بخواهيم با كمي مساحمه ترجمه را تعريف كنيم مي توانيم ; ترجمه را"بازگرداني لغات براي به وجود آوردن تصويري شبيه به زبان اول " بدانیم.به همين دليل مي توان گفت که ترجمه داراي يك ماهيّت انتقالي است.به عبارت ديگر ترجمه بايد بتواند حس و مفهوم نويسنده ي مطالب را در قالب لغات زبان جديدي بازسازي،چينش و ارائه نمايد . از نظر تاريخي، تعميم اين ذات ترجمه درباره ي انتقال فرهنگي خود داستاني شگفت و شگرف دارد .
حركت يا نهضت ترجمه در تاريخ به معناي عصري است كه اراده اجتماعي براي كشف مفاهيم دست يافتني ساير اقوام تعلق گرفته و اين "انتقال فرهنگي" جنبه ي عمومي و عملي مي يابد .
نهضت ترجمه در اسلام مربوط به زمان عباسيون است كه در آن با فتح نظامی ابواب جديدي از حوزه هاي تمدني،مسلمانان براي كشف و درك مشترك از انديشه ها و زندگي مردم سامان هاي جديد به برگردان كتابهاي آنها رو آوردند.اين نهضت در بعد علمي داراي اثر خارق العاده اي بود. هم آن گونه كه از جنبه ي اجتماعي باعث رشد قارچ گونه مكاتب و مسلك هاي بازسازي شده وارداتي (مثل تصوف و...)شد.
نهضت ترجمه ي مهم ديگر در تاريخ ٬ مربوط به سالهاي پس از جنگ هاي صليبي است.جنگ هاي صليبي و طولاني شدن آن باعث بالا رفتن ارتباط فرهنگي،سياسي و اجتماعي جامعه اروپا و تمدن اسلامي گرديد.
حال طبيعي است كه اروپاي قرون وسطايي و عقب مانده در پي ترجمه آثار اسلامي براي اطلاع و تسلط بر فرهنگ و انديشه ي اسلامي باشد.
بسياري از تاريخ نگاران اين نهضت را زمينه ساز پيدايش رنسانس و تحول عميق تمدن مغرب زمين دانسته اند . در اين سالها بسياري از آثار نگاشته شده در غرب با آثاري در سرزمين هاي اسلامي قابل مقايسه اند، مانند : شباهتي كه در آثار" دكارت" و "امام محمد غزالي" مي توان سراغ گرفت.
ناگفته پيداست كه موضوع ترجمه در تاريخ تمدن،اهميت بالايي دارد و شايد به همين دليل است که صلاحيت ها ٬ علايق و ويژگي هاي مترجمين در هر عصر مي تواند فرهنگ عمومي را دستخوش تغييراتي نمايد و "نيازهاي نو شونده هر جامعه" را مديريت نمايد .
در حقيقت مترجم متفكري است كه چشمان جامعه خود را به نوعي كه مي خواهد و مي تواند به روي دنياي اطراف مي گشايد و او را در فرآيند جهاني شدن كمك مي كند .
ترجمه و محدوديت هاي آن :
حال بهتر است به اين موضوع بپردازيم كه يك مترجم چه مي كند ؟ و براي انجام هدف خود با چه محدوديت هايي روبرو است ؟
همانگونه كه اشاره شد زبان مجموعه اي از مفاهيم مشترك فرهنگي را در بر گرفته و به همين دليل هر زبان يك فرهنگ و يك دنياي متفاوت و مترجم كسي است كه مجبور است كه هر دو دنيا را به خوبي بشناسد .
به ويژه اگر موضوع مورد ترجمه مفهومي انساني و فلسفي را تشكيل دهد.در اين راه ها البته محدوديت هايي وجود دارد كه دانستن آن خالي از لطف نيست:
1) تفاوت هاي ساختاري بين دستور زبان .
2) غير قابل فهم بودن اصطلاحات،ضرب المثل ها و مثال هايي كه در متن اصلي وجود دارد .
3) تفاوت هاي فرهنگي فضاي دو متن .
4) وجود لغاتي كه هيچ معادلي براي آن وجود ندارد .
5) نتيجه گيري از مقدماتي كه در جوامع زمينه هاي آن به طور مشترك وجود ندارد.
در عين حال مترجم، متعهد به صداقت خود است و به همين دليل بايد سعي خود را مصروف نمايد كه تمام دغدغه ها و هنر نويسنده را همانگونه كه "هست" تجلي دهد .
مترجم اولین سنگر فرهنگ ماست
مترجم با انتخاب اثر و توجهات فرهنگی که در ترجمه به آن توجه می کند ،اولین سنگر فرهنگی است که جلوی وارد شدن مفاهیم ناروا را می گیرد.
همان گونه كه در ازاي هر كلمه اي نمي توان كلمه اي را واجد همه خصوصيات آن در ساخت و محتوا در يك زبان دیگر پيدا كرد؛محدوديتهاي ترجمه نشان مي دهد كه نمي توان انتظار داشت متني هم در مقابل متن اصلي پيدا نمود كه واجد همه خصوصيات آن باشد.
در واقع مترجم هنر خود را براي برداشت از يك متن و يك دنياي به وجود آمده مصروف مي كند و نتيجه ي آن را به زبان خود بيان مي نمايد و در دنیای دیگری این جهان را با تمام جوانب بازسازی می کند.اتفاقا عظمت كار در همين جاست . واقعيت اين است كه اغلب مترجمين در زمره پديدآورندگان اصلي به شمار نرفته اند امّا ترجمه در حقيقت يك نوع پديدآورندگي است .
فرق ترجمه هاي قوي و ضعيف اتفاقا در همين جاي ماجراي بازگرداني متن است .
ارزش هاي يك شاهكار ادبي از حوزه ي ساخت و محتوا زماني به چشم مي آيد كه اين متن بتواند در زبان دوم رسالت خود را به خوبي ادا كند .
خواننده يك اثر ترجمه شده بايد بتواند غرض نويسنده اصلي را بدون كم و كاست و اضافه بفهمد و از سويي ديگر مانند خواننده سرزمين اصلي اثر از آن لذت ببرد .از اين حيث ترجمه از پديد آوردن يك اثر دشوارتر است . مترجم يك اثر علمي مجبور است كه به جوانب آن علم كه درباره ي آن ترجمه مي نمايد مسلط باشد .مترجم يك اثر داستاني بايد بتواند مفهومي كه از يك داستان گرفته را با زيبايي شناسي وفنون و استعارات ادبيات فارسي بيارايد و ارائه كند .
مترجم يك نوشته ديني و عرفاني بايد بتواند بلاغت و حلاوت و اعجاز كلام دینی را در زبان جديد به گونه ای باز آفرینی کند که در عین انتقال مفاهیم تداعی کننده حلاوت و بلاغت و اعجاز متن اصلی باشد و اين حاصل نيست جز به اينكه مترجم خود اين جنبه هاي معنوي را چشيده باشد .
بنابراين تعبير٬ ترجمه به معناي بازگرداني محض و بی کم و کاست محال است و مترجم راوي و یک نویسنده مقتبس يك ايده و يك هدف به زبان خود است . شايد براساس همين تحليل مي توان به راز تفاوت ترجمه ها از يك متن واحد پي برد .ترجمه هاي موجود ،از يك متن واحد به فراخور دانش،بينش،تسلط و قريحه ي مترجم بر زبان و فرهنگ و زندگي متفاوت است .
ترجمه اثر نويسنده ي اصلي نيست بلكه يك اقتباس هنرمندانه از ايده يك نويسنده و روايت آن توسط مترجم است.
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۸/۱۷ ساعت ۱۰ ب.ظ توسط محمد صادق دهنادی
|
امام محمد باقر العلوم علیه السلام فرمودند: