دویست و سی ام
دل رضا مصطفوی میتپید که قیدار را با مصاحبة نویسندهاش، همان زمان منتشر شدنش در نمایشگاه کتاب (یعنی همان اردیبهشتماه جلالی) معرفی کنیم. پیگیری پشت پیگیری تا از سابقة دوستیمان با امیرخانی استفاده کنیم و نسخة پیش از انتشار قیدار را بخوانیم؛ با این بیم و امید که آیا این کار در امتداد قابل چاپ است یا نه و آیا به موضوع امتداد میخورد یا نه؟ بالاخره سماجت ما و لطف حاج رضای امیرخانی کار خودش را کرد و چند روز مانده به نمایشگاه کتاب، هم مصاحبه انجام شد و هم ما از قِبَل این سوژه، در زمرة خوانندگان و نقّادان کتاب، قبل از انتشارش قرار گرفتیم.
اما در واقعیت قصه، اگر میخواستم همان زمان مصاحبه آن را بدون این مطالب به شمارة اردیبهشت برسانم، فکر میکنم مطلب و نتیجة یک ساعت و نیم صحبت با یکی از مستعدترین نویسندگان انقلاب اسلامی، ابتر و ناتمام میماند.
امیرخانی را اکثر ما میشناسیم و حتی اگر او را قبول نداشته باشیم، برای همة ما محترم است. او یکی از ثمرات هنر انقلاب اسلامی است و وجودش یک آرایة بزرگ برای هنر مکتبی ما. همة نوشتههایش حرفهایی برای گفتن دارند؛ از بس که میخواند و سفر میکند و بالاخره در کار نویسندگیاش، «مهندس و خلبان رضا امیرخانی» هر چه بکند، کمفروشی نخواهد کرد.
«قیدار»، نوشتة جدید او یک نوشتة به ظاهر غیر سیاسی است که حال و هوای متفاوتی را از سه اثر آخر وی برای خوانندگان ایجاد کرده است. داستانی در کوچهباغ جوانمردی و سنّتهای اصیل، اما نه آنچنان بیاثر و خنثی، مانند برخی آثار علی حاتمی که مورد انتقاد شهید آوینی بود.
قیدار به بیان خود امیرخانی، یک دستورالعمل اخلاقی برای نسل سومیهای انقلاب اسلامی است که در آن، بیش از اصول علم سیاست - همان چیزی که امروز صدر تا ذیل همه را در مینوردد - بر طریقت تأکید شده است.
داستان در طول سالهای 49 تا 53 روایت میشود؛ اما در انتها، گرههای ظریفی به انقلاب و جنگ تحمیلی و مقاومت خرمشهر دارد.
قیدار بر خلاف آثار سهل و ممتنع قبلی امیرخانی، از سرراستی و سادگی بسیار زیادی برخوردار است و بخشی از زندگی یک گاراژدار متموّل است که برای ساختن دنیای خود تلاش میکند.
گر چه وجود قیدار به عنوان یک فرد واقعی و دارای مابهازای حقیقی به هیچ عنوان مطرح نیست، اما ارتباط او با اتفاقات واقعی آن دوران به قدری طبیعی و جور درآمده که هر کسی به تکاپو میافتد که بالاخره این قیدار در عالم واقع چه کسی بوده است؟ شاید باور این نکته که فردی با این شخصیت در چهارراه دیانت، فتوّت، محبت اهل بیت و بسیاری از صفات دیگر، محصول ذهن نویسنده است، دشوار باشد.
بگذارید بیش از این دربارة داستان سخن نگوییم تا لذّت خواندن آن از بین نرود؛ اما برای اینکه بتوانیم مصاحبه را بهتر بفهمیم، باید شخصیتهای اصلی داستان را کمی معرفی کنیم.
قیدار: گاراژداری میانسال با صفات لوطیهای قدیم، رفیق آقا تختی و مرید سید گلپا، مؤسس حسینیه و هیئتدار.
شهلا: همسر قیدار که قبل از ازدواج با او مورد آزار و اذیت رقیب غربزدة او، یعنی شاهرخ قرتی قرار گرفته و بعد از ازدواج، مدیر کل لنگر حسینی است.
سید گلپا: نمونة یک روحانی مردمی و البته مبارز و زجرکشیده است که نفسش میتواند چند کرور آدم را هدایت کند.
شیخ شومبول: نمونة روحانی درباری و طرفدار شاه که به مناسبت ختنة ولیعهد، خطبه خوانده است.
داش صفدر: سالار رانندهها، رفیق و نایب مناب قیدار و متولّی لنگر بعد از او.
سیاه و سفیدها: انجمن معتادان سر سفرة قیدار.
شلطون: همان سلطان است که به خاطر اعتیاد، تغییر واژه داده و مهماندار حسینیة قیدار است.
لنگر پا سید: حسینیة قیدار در منطقة قلهک که به مناسبت جای پای سید گلپا، به پا سید معروف شده است.
بیمه جون: علامت انحصاری دهها ماشین قیدار است که در جادهها، نشانهای از اوست و به این معناست که قیدار همة اموالش را بیمة حضرت جون مولی ابیذر غفاری، غلام سیاه امام حسین(ع) کرده است.
ماشینها: نقش فرعی تماماً اصلی و نام فصول رمان قیدار است که محور اصلی فصل قرار میگیرد. البته برای درک آن، باید با خودروهای دورة قیداری آشنا بود.
قاسم ابن الحسن: نوجوان پارکابی خوشصدای گاراژ قیدار که هم مجلسگرمکن خوبی است و هم خوب برای امام حسین(ع) میخواند.
شاهرخ قرتی: سرمایهدار ویژهخوار مرتبط با دربار، که ضمن داشتن صفات رذیله و مفاسد اخلاقی، در پی نابودی قیدار و جاه و جبروت اوست.
گوسفندها: به دو دسته گوسفندهای عادی و گوسفندهای هیئت تقسیم میشوند و از اول داستان تا آخر آن، دهها رأس از این نوع جاندار، قربانی میشود!