دویست و بیستم و هفتم
رئیسجمهور احمدینژاد به ابوموسی میرود و در آنجا سخنرانی میکند...
همة نیروهای سهگانة شیخنشین ، حتی پلیس تماماً دیوانه شارجه و ابوظبی - همان شیخنشینی که تمام هستیاش را ایرانیان فراری برایش فراهم کردهاند؛ سرمایهداران اصلیاش، خون نجیب پارسی! در بدن دارند؛ بیشتر درآمد توریستیاش از عیّاشی هموطنان ماست که برای خوردن نجسی و ... به آن میروند و سرکیسه میشوند - به حالت آمادهباش در میآید.
رسانههای عرب حالا میتوانند تلافی سرخوردگیشان در نشست استامبول را خالی کنند و شروع میکنند به فحاشی...
شورای خلیج فارس میرود توی پستوی بیانیهنویسی...
سعودیها هم میروند در هپروت یک بحرینگیری مجدد از ایران و ...
آقای دولت دوباره میشود قهرمان ملی...
آقای میراث فرهنگی میرود پشت تریبون و دوباره اُرد ناشتا پشت اُرد ناشتا که ما ابوموسی را کیش میکنیم و کیش را مات و از این حرفها... و 50 مصوّبه میرود پشت قبالة یک جزیرة محروم که تا قبل از این فقط در زمان اعلام هواشناسی اسمش را میشنیدیم که همیشه هوایش صاف است و گرمایش بیرحم و رطوبتش ... چنان.
رگهایمان زده بالا و مدام با گوگل و بینگ و یاهو وَر میرویم. آن طرف، پرچم اماراتی میگذارد و این طرف، بمب گوگلی درست میکنیم. این یکی شاخ و شانه میکشد، آن یکی ...
آن یکی به همین بهانه سایت درست کرده و کوروش و آتوسا کشیده بیرون و زیر پای آن، عرب ملخخور را دارد له میکند و آن دیگری ... چه اوهامی!
عجب قصهای شده این بازی خلیج فارس بین ما و عربها. این مالکیت دوگانة ما و امارات بر ابوموسی و بالاخره این جزایر سهگانه...
عجب قصهای شده؛ اوضاعمان حسابی نهجالبلاغهای شده؛ که کار علی به جایی رسید که به جای صحابه بشود هماورد معاویه و وضع ما چنان شده که مستعمرهای کوچک، سرمایههای وطنیمان را تهدید کند.
هر وقت دربارة ابوموسی فکر میکنم و دلم میلرزد؛ دربارة بحرین فکر میکنم؛ دربارة باکو که حالا به جای رژة دستههای عزاداری، همجنسگراها در دومین مملکت شیعة جهان راهپیمایی میکنند؛ یادم میآید چقدر از امام حسین(ع) دور شدهایم.
در چند فرسنگی کربلا، وسط خیمة کدام شمر و خولی، دست و بالمان به گندم کدام ری بسته شده که اسبان چنانزادگان دارند برای تاختن بر بدن حسین زمانمان نعل تازه میزنند؟
چرا هیچ یک از آنها که میلیارد میلیارد دلار وطنی را بردهاند امارات و صفای محفل عیش و نوش سفیدجامگان سیاهروی شدهاند، آنها که با لنج گاهی ناموس شیعه را برای شیخنشینها قاچاق میکنند، چنین باد به سر شیخنشین بنادر بیصاحب انداختهاند که اینگونه گستاخ شود؟ مگر اینها ایرانی نیستند؟ مگر اینها مسلمان نیستند؟ مگر اینها انسان نیستند؟
چرا اینهایی که هر روز در کوی و برزن به سر و کلة هم میزنند، به هم فحش میدهند، شایعه میکنند و پاچة هم را میگیرند، هیچگاه به غربت این انقلاب فکر نمیکنند؟
دیروز روزنامة کسی، عکس ناموسی از نوامیس شیعه را روی صفحة اول انداخته بود که ورقی در دست داشت که «اگر یارانه نبود، از گرسنگی میمردیم»! که بگوید واقعاً یک عده یک کاری کردهاند. تاشب نشده دهها سایت در له و علیه آن زن دست به قلم شده بودند و دیگر موج خبری دفاع از ابوموسی تبدیل شده بود به موج خبری دربارة آن ناموس مردم که معلوم نیست کدام روزنامهچی ... او را تبدیل کرده بود به یک پدیدة ملی و بحران سیاسی...
کاش میشد من و تو و بچههای بازمانده از جنگ، هجرت میکردیم و میرفتیم کنار همان عربهای شهرک اماراتی ابوموسی، یک شهرک میزدیم و میماندیم تا یک دیوار انسانی درست کنیم که عربها این سر و صداهای داخل بیغیرتی داخلمان را کمتر بشنوند.
کاش میشد همه میرفتیم و در آن سنگر، به یاد روزهایی که به دنبال جنازههای گلگلون هواپیمای ایرباس آبهای ابوموسی دریای خون بود، در آب خلیج فارس برای همیشه غسل شهادت میکردیم و اینترنت و تلویزیون و روزنامهمان را قطع میکردیم و کنار هم تا آخر عمر نگهبانی میدادیم.
کاش باورمان میشد ابوموسی، سند نمیخواهد؛ توریست و هتل و بساط ... مثل کیش و قشم نمیخواهد؛ جنجال و روزنامه و کمپین نمیخواهد؛ کوروش و داریوش و وعدة هشت من یک غاز نمیخواهد؛ تور دریایی و دلفینسواری نمیخواهد؛ کمی غیرت و حماسه میخواهد؛ کمی انسانیت و تقوا میخواهد؛ کمی وحدت و یگانگی میخواهد تا بماند و تا همیشه بشود برای همة ما؛ مثل شلمچه و هویزه رمز پیروزی...
ابوموسی در انتظار حماسة هجرت دلها و یگانگی اندیشههاست.
همة نیروهای سهگانة شیخنشین ، حتی پلیس تماماً دیوانه شارجه و ابوظبی - همان شیخنشینی که تمام هستیاش را ایرانیان فراری برایش فراهم کردهاند؛ سرمایهداران اصلیاش، خون نجیب پارسی! در بدن دارند؛ بیشتر درآمد توریستیاش از عیّاشی هموطنان ماست که برای خوردن نجسی و ... به آن میروند و سرکیسه میشوند - به حالت آمادهباش در میآید.
رسانههای عرب حالا میتوانند تلافی سرخوردگیشان در نشست استامبول را خالی کنند و شروع میکنند به فحاشی...
شورای خلیج فارس میرود توی پستوی بیانیهنویسی...
سعودیها هم میروند در هپروت یک بحرینگیری مجدد از ایران و ...
آقای دولت دوباره میشود قهرمان ملی...
آقای میراث فرهنگی میرود پشت تریبون و دوباره اُرد ناشتا پشت اُرد ناشتا که ما ابوموسی را کیش میکنیم و کیش را مات و از این حرفها... و 50 مصوّبه میرود پشت قبالة یک جزیرة محروم که تا قبل از این فقط در زمان اعلام هواشناسی اسمش را میشنیدیم که همیشه هوایش صاف است و گرمایش بیرحم و رطوبتش ... چنان.
رگهایمان زده بالا و مدام با گوگل و بینگ و یاهو وَر میرویم. آن طرف، پرچم اماراتی میگذارد و این طرف، بمب گوگلی درست میکنیم. این یکی شاخ و شانه میکشد، آن یکی ...
آن یکی به همین بهانه سایت درست کرده و کوروش و آتوسا کشیده بیرون و زیر پای آن، عرب ملخخور را دارد له میکند و آن دیگری ... چه اوهامی!
عجب قصهای شده این بازی خلیج فارس بین ما و عربها. این مالکیت دوگانة ما و امارات بر ابوموسی و بالاخره این جزایر سهگانه...
عجب قصهای شده؛ اوضاعمان حسابی نهجالبلاغهای شده؛ که کار علی به جایی رسید که به جای صحابه بشود هماورد معاویه و وضع ما چنان شده که مستعمرهای کوچک، سرمایههای وطنیمان را تهدید کند.
هر وقت دربارة ابوموسی فکر میکنم و دلم میلرزد؛ دربارة بحرین فکر میکنم؛ دربارة باکو که حالا به جای رژة دستههای عزاداری، همجنسگراها در دومین مملکت شیعة جهان راهپیمایی میکنند؛ یادم میآید چقدر از امام حسین(ع) دور شدهایم.
در چند فرسنگی کربلا، وسط خیمة کدام شمر و خولی، دست و بالمان به گندم کدام ری بسته شده که اسبان چنانزادگان دارند برای تاختن بر بدن حسین زمانمان نعل تازه میزنند؟
چرا هیچ یک از آنها که میلیارد میلیارد دلار وطنی را بردهاند امارات و صفای محفل عیش و نوش سفیدجامگان سیاهروی شدهاند، آنها که با لنج گاهی ناموس شیعه را برای شیخنشینها قاچاق میکنند، چنین باد به سر شیخنشین بنادر بیصاحب انداختهاند که اینگونه گستاخ شود؟ مگر اینها ایرانی نیستند؟ مگر اینها مسلمان نیستند؟ مگر اینها انسان نیستند؟
چرا اینهایی که هر روز در کوی و برزن به سر و کلة هم میزنند، به هم فحش میدهند، شایعه میکنند و پاچة هم را میگیرند، هیچگاه به غربت این انقلاب فکر نمیکنند؟
دیروز روزنامة کسی، عکس ناموسی از نوامیس شیعه را روی صفحة اول انداخته بود که ورقی در دست داشت که «اگر یارانه نبود، از گرسنگی میمردیم»! که بگوید واقعاً یک عده یک کاری کردهاند. تاشب نشده دهها سایت در له و علیه آن زن دست به قلم شده بودند و دیگر موج خبری دفاع از ابوموسی تبدیل شده بود به موج خبری دربارة آن ناموس مردم که معلوم نیست کدام روزنامهچی ... او را تبدیل کرده بود به یک پدیدة ملی و بحران سیاسی...
کاش میشد من و تو و بچههای بازمانده از جنگ، هجرت میکردیم و میرفتیم کنار همان عربهای شهرک اماراتی ابوموسی، یک شهرک میزدیم و میماندیم تا یک دیوار انسانی درست کنیم که عربها این سر و صداهای داخل بیغیرتی داخلمان را کمتر بشنوند.
کاش میشد همه میرفتیم و در آن سنگر، به یاد روزهایی که به دنبال جنازههای گلگلون هواپیمای ایرباس آبهای ابوموسی دریای خون بود، در آب خلیج فارس برای همیشه غسل شهادت میکردیم و اینترنت و تلویزیون و روزنامهمان را قطع میکردیم و کنار هم تا آخر عمر نگهبانی میدادیم.
کاش باورمان میشد ابوموسی، سند نمیخواهد؛ توریست و هتل و بساط ... مثل کیش و قشم نمیخواهد؛ جنجال و روزنامه و کمپین نمیخواهد؛ کوروش و داریوش و وعدة هشت من یک غاز نمیخواهد؛ تور دریایی و دلفینسواری نمیخواهد؛ کمی غیرت و حماسه میخواهد؛ کمی انسانیت و تقوا میخواهد؛ کمی وحدت و یگانگی میخواهد تا بماند و تا همیشه بشود برای همة ما؛ مثل شلمچه و هویزه رمز پیروزی...
ابوموسی در انتظار حماسة هجرت دلها و یگانگی اندیشههاست.
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۶/۱۶ ساعت ۸ ق.ظ توسط محمد صادق دهنادی
|