یادتو در چمدانی است که من گم کردم

دوری از آه و فغانی است که من گم کردم

چشمه ای رود پر از آبی و جانم تشنه

تشنگی پشت لبانی است که من گم کردم

تا در خانه تو این همه هم فاصله نیست

پشت دیوار نشانی است که من گم کردم

برکه شد سیل نگاهم که به سویت می رفت

جای ان سروروانی است که من گم کردم

چهره شهر زیک شهوت عریان یداست

جامه اش راز نهانی است که من گم کردم

تو خودم هستی و من تو صد هزاران افسوس

خویش را دیر زمانی است که من گم کردم