در آموزه هاي فلسفي و ديني مطلب مشتركي است كه به مقطعي بر مي خوريم كه خدا يا همان محرك اول هست و هيچ چيز نيست،من شنيده بودم در احاديث خودمان هست؛عزيزي مي فرمود نه در عهد عتيق و عهد جديد هست.

به هر صورت به عنوان برهاني آمده بود و خود من  هم معتقد بوده و هستم كه فيض از صفات ثبوتيه است و هيچگاه از خداوند سلب نمي شود.

پس بعضا اين نتيجه حاصل مي شد با اين حساب،وجود و ما سوالله نيز قديم است به مقتضاي قدمت فيض خدا،غور و انديشه در اين معني دو مورد حل مساله را برايم پيش آورده:

نخست اينكه:

تفكر در معناي فيض مي رساند كه فيض يك جريان يك طرفه است مانند تجلي و مستلزم مخاطب نيست

كما اينكه ما نور بخشي خورشيد مستلزم نور گيري غير منير نيست اما اين برهان ناقص و غير مغني بوده است زيرا صفاتي مانند رحمت نيز ثبوتيه هستند و انها احتياج به مخاطب دارند و مرحوم نياز دارند

و اشكال در جاي خود باقي مي ماند.

 

دوم اينكه شيءبه محض وجود ماسوالله است،پس اگر ما علم به اتفاق وجود و حدوث آن را بر اساس اصالت وجود عين وجود داشتن محسوب كنيم باز به مشكل قدمت همه موجودات از آن دم كه حق بوده بر مي خوريم.

حدوث دم به دم ملاي شيرازي(ره) اگر چه راه حلي كاراست در معناي حدوث و عد م قدمت ماسوالله ، سوالي قديمي درباره‌ي مخاطب جمله كن فيكون مرا به تامل دقيق واداشت در اين معنا كه آيا اصالت يا بهتر بگويم وجه اصلي سنخيت علت و معلول جريان آفرينش ،همان وجود است در حالي كه اين همه مشكل را باقي مي گذارد.

اول آنچه دربالا اشاره كردم در نظر آمد اينكه خدا بود و هيچ مفهومي تحقق نيافته بود.

پس شيءيا ماسوالله را مفهوم محقق ناميدم و با اين تعريف توانستم مشكل را حل كنم به اين شكل كه خدا بود ولي هيچ مفهومي تحقق نيافته بود يعني مفهومي وجود پيدا كرده بود اما مبحث اينجا بود اگر ماده اصلي را تحقق مفهوم بگيريم اينجا وجود و اصالت آن تخطئه مي شود زيرا وجود رت مفهوم تحقق يافته گرفتيم و در واقع مفهوم را بر وجود مقدم دانستيم.

اين پيچ در پيچ باعث شد كه بينديشم كه همه مفاهيم را اول براي خودم تعريف كنم و نظام آن را دوباره بچينم.

اول مفهوم يا معناي شيء يا ... :

مفهوم:تصور يك عده از ماهيات معين و مقصوده

وجود:تصوير اين ماهيات در حالات مختلف يا تحقق مفهوم

ماهيت:صورت معين و مقصوده

 

اينگونه اول مفهوم است قبل از وجود و جالب اينكه حرفهاي اصالت ماهيتي ها نيز تا حدي به واقعيت نزديك مي شود اينجا كه مفهوم كه  قبل از وجود است تا حدي وابسته به ماهيتهاست در صورتي كه بايد اين ماهيت مقصوده با ماهيتي كه ظاهر و شكل ماده است اشتباه نشود زيرا در اينجا ممكن است ماهيتها تنها حكمتها و دلايل و غايت شي ء باشد.

اما نامي جز ماهو يت يا ماهيت نمي توان بر آن نهاد.

يعني در واقع مسئله ما اينگونه حل شده بود كه چيزي جز خدا وجود نداشت و فعليت و خلود نداشت.

بلكه مفهوم بود كه تحقق نيافته بود.

البته با اين حساب كه ديگر اصالت با وجود نيست ،پس بايد به دنبال يك تصوير كاملتر بود و اصالت را براي چيزي قائل شد كه واقعا وجه سنخيت خالق و مخلوق باشد.

اگر مفهوم را اعلام كنيم فقط جاي كلمه وجود را با ان عوض كرديم و بس و مشكلات باز مي گردند و اگر ماهيت را بگيريم آنهم مشكلات قبلي خود را دارد،زيرا هيچ سنخيتي بين خدا و ماهيات اشياء وجود ندارد.

اينجاست كه خداوند از آيه كن فيكون مرا رهنمون شد كه چنانكه قبل از وجود و عمل كون و هستيمندي ،هستومندي وجود ندارد پس  مفهوم وجود دارد اما مفهوم سنخيت با رب ندارد آن چيز كه اصل سنخيت و اصل مشترك  است «بساطت مفهوم» است يعني اينكه هر مفهومي يكپارچه است و منحصر به فرد

سنخيت حق با مخلوق اينست كه هم خالق و هم مخلوق منحصر به فردند.

اين نشان مي دهد خداوند همه چيز را بدون دخالت چيزي مستقيم خلق مي كند و چه مجرد باشد و چه ماده چه غير اين،مفهوم منحصر به فردي دارد.

اين مفهوم منحصر به فرد مخاطب دستور وجود است نه چيز ديگر

به هر حال به نظر مي رسد اقبال از نظريه وحدت وجود نيز از همان نظر بيكن درباره علاقه انسان به شاعرانه تنظيم كردن جوانب عالم برآيد.

ما در تاريخ فكر خيلي از مسائل را براي دفاع از بعضي از اصول را در آورديم يا ابتكار كرديم چون وحدت در وجود در انديشه اجتماعي هم خالق حماسه است.

ما مي خواهيم يك موزيك يكنواخت را از عالم بشنويم زيرا به نظر ما اين زيباست.

به شخصه اگر روزي دريابم هر جاي خلقت يك ساز را مي زند و يك بيان را دارد نه تنها ايمان عقليم كم نمي شود بلكه به بندگي خدايي كه اينهمه سازهاي متعدد را ساخته براي اين اركستر و اينهمه سيستم متنوع و حتي متضاد را خلق كرده است افتخار مي كنم.

از اينكه حتي ببينم بدون وحدت اينهمه سيستم مختلف و متفاوت يك محموعه را ايجاد كرده بيشتر خوشحال مي شوم.

« وقتي هيچ وجودي نباشد مفاهيم در حالي كه موجود نيستند،هستند

هستني كه كلمه عدم دارد يعني و تعريف و ماهيت آن روشن است گرچه نباشد و اصلا مفهوم آن نبودن باشد»

حالا كه به منحصر به فرد بودن جوانب هر چيز به عنوان فصل مشترك خلقت پي برده ام نيز هيچ اصراري ندارم كه در دايره مخلوقات،اجتماع و .... تئوري كارا و زيباي وحدت وجود برقرار نيست.

صدرا و وحدت زيبا و مهم هستند اما حقيقت اگرچه تلخ تر و غير جذاب برايم ارجمند تر

20 دقيقه بامداد17/7/81